Tuesday, February 14, 2006

A new marrige in Baba's family=ازدواجی جدید در خانواده ی مهربابا

15/02/2006 / 00:27

peace on lovers…. Today at lunch there was a happy announcement: Monica and Art were engaged, or married! What a happy news. All got excited and congratulated them and we took some pictures. They brought sweets and all were happy. Two weeks ago also Ruhi and Mehdi got married under the tin-shed and we played their favourite music, with tanbur and daff, there. Getting married in Baba’s family is something else and I may write about it later.

سلام بر عاشقان عشق ..... امروز وقت نهار ناگهان ولوله ای درگرفت و همه شاد شدند: کسی اعلام کرد که مونیکا و آرت با هم ازدواج کرده اند.... ما بیرون نشسته بودیم و این زوج عزیز آمدند بیرون و همگی آن ها را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم. به آنان گفتم که بدون شیرینی نمی شود و آرت رفت و مقداری شکلات عالی آورد برای همگی...... دو هفته پیش هم شاهد ازدواج ساده ی روحی جان با مهدی جان بودیم در بالای تپه/ از من و سید جان هم دعوت کرده بودند تا در این مراسم خودمانی شرکت کنیم و ما هم برایشان تنبور و دف نواخیتم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند زیرا آهنگ های مورد علاقه شان را بدون درخواست برایشان می زد سید جان.

ازدواج کردن در خانواده ی بایا عالمی دارد که شاید روزی بیشتر در موردش بنویسم.

Me and Bob actually talked about having a ‘service’ for single Baba-lovers to find their partner in His love and Service. I just may add this to ‘myservices’ blog. Why not? There are many single people in Baba’s family who may not find their ‘right’ partner-for-life, because they do not know each other well enough…. We will see…. No power and I better post this now and will post the pictures of today, if I receive them. Jay Baba 00:34

درواقع هفته ی پیش با برادر باب در این مورد حرف زدیم که جای یک سرویس زوج یابی در خانواده ی بابا خالی است و شاید خودم این رحمت (بله، زحمت نه، بلکه رحمت!) را بر عهده بگیرم تا افرادی را که مایل به یافتن زوج مناسب خودشان در این خانواده ی بشری هستند بتوانند از آن بهره ببرند. بزودی بیشتر به این کار می پردازم که خودم هم ذی نفع هستم و بدم نمیاد زوجی مناسب در خانواده ی بابا پیدا کنم. البته در اینجا و همه جا تمام کارها به دست خود کاپیتان اعظم است ولی بالاخره ما نیز سهمی داریم در انجام وظایف مطابق با خواست مهربابا. بهتر است این را بچسبانم تا برق اظطراری هم تمام نشده.... هووووووووووووووو بابا هوووووووووووووووووووووووو

New life, New Name =نام تازه در زندگی جدید

14/02/2006 / 23:35

Peace. Yes, a new name can be more real than the given name. Although I have always liked my given name __meaning ‘one who does beautiful things’ (considering my translations only, I think I worth the name!)__ recently I have made up a new name for myself for my new life, starting last July, full moon (Gurupoornima Day), Prem Puja (worship with love, or worshipping God as Love...my own translation!). So from now on I like to call myself and be called with my new name.

سلام. تازگی یک اسم تازه در این زندگی جدید برای خودم ساخته ام که فقط برادر آلن ری و خواهر جی شری آن را می دانند و تاحالا بطور عمومی مصرفش نکرده بودم. با وجودی که از اسم قدیم و قانونی خودم همیشه خوشم می آمده (اگر تنها ترجمه هایم را هم در نظر بگیریم فکر می کنم لایق آن نام بوده ام!) ولی داشتن نامی تازه در زندگی جدید در قطع ارتباط با گذشته می تواند مفید باشد. به همین دلیل از حالا دوست دارم این نام را برای خودم به کار ببرم: پریم پوجا Prem Puja = پریم یعنی عشق الهی و پوجا یعنی عبادت. همین پریروز به یک برادر ایرانی __ که ساکن آمریکا است __ عبارت "عبادت بجز خدمت خلق نیست" را یادآوری و "به آرتی و مارتی و ... هم نیست" را به شوخی اضافه کردم! امیدوارم لایق این نام جدید هم باشم. برق رفت و بهتره این را زود بزنم ..... شاد باشیم. جی مهربابا

Saturday, February 11, 2006

No-mind, Upansi Maharaj=واژه ی بی ذهنی و شاه ریاضت کش ها

12/02/2006 / 10:45

سلام/ متن زیر را الان با یاهو گپ زدیم با یکی از دوستان اینترنتی/

امیدوارم باب عزیز به قولش وفا کند تا بتوانیم این چهره ی غریب تاریخ عرفان معاصر هند را بیشتر بشناسیم/ آمین/ سازنده ی این فیلم زیبا و آموزنده باب فردریکز است که در اولین فرصت یادآوری اش می کنم برای دادن فیلمنامه که در واقع زندگی و تعالیم اوپانسی ماهاراج است

The following is the Yahoo IM chat with one of net-friends in Iran. Since it can be a reminder, will translate and post it here, so dear Bob Fredericks may be reminded to fulfill his promise! Jay Baba

…………….rikh: ما در راه شدن هستيم / we are on the way to BECOME.

mohsen khatami: موفق باشي / good luck.

….rikh: از ذهن به بي ذهني / from mind to no-mind

mohsen khatami: مي داني اولين بار (تا آنجا که من يافته ام) واژه ي بي ذهني را چه کسي به کار برده؟

/ do you know who has used this ‘no-mind’ for the first time (as far as I know)?

….rikh: نميدونم / I do not know

mohsen khatami: اوپانسي ماهاراج = شاه رياضت کشان/ استاد مهربابا/ Upansi Maharaj, King of Austerities.

mohsen khatami: فيلم زندگيش را ساخته اند و دوبار ديدم تاحالا/ They have made a film about his life and I have seen it twice.

….rikh: اگه فيلمش رو برام بفرستي / if you send me the film

ghaderikh: من هم دوست دارم نگاه کنم /I also like to see it.

mohsen khatami: ندارم خودم/ I do not have it myself!

mohsen khatami: به انگليسي است و جديد و ميخواهم به فارسي برگردانمش/it is in English and I like to translate it.

….rikh: ممنون/ thanks

fire of love= آتش عشق است که اندر نی فتاد

متن زیر را در پاسخ به یکی از اعضای محترم گروه نیک اندیشان نوشتم
که چون نکاتی در مورد
عشق و اوشو در آن است در گروه ها و وبلاگ های دیگر
هم قرار می دهم. شاد باشیم و شجاع: محسن خاتمی
‏11/02/2006/ ‏14:45
(ایتالیک ها از ایشان است)

"درود فراوان بر افروزندگان و دمندگان بر این آتش مقدس ___که فقط جهل ها را می سوزاند و نه دل ها را!

تشکر از دوست عزیزی که سبب ساز این پاسخ هستند... با هم دوباره کلام ایشان را مرور می کنیم:

.......اگر دین نیازی به واسطه ندارد، پس این حضرت آقا که این حرفها را می زند اینجا چه کاره است؟ خود خداست؟ زبان خداست؟ چه کاره است؟

ایشان یکی از 1000 چهره ی مطرح و نام برده شده در تاریخ بشریت است (آچاریا راجنیش یا اوشو) که می توانید وسعت اندیشه و حوزه ی تاثیراتش را در فضای زیر تخمین بزنید (یا فقط گوگل را به نام اوشو بسرچید!)

http://radioherenow.blogspot.com بله/ اگر کسی را نمی شناسیم بهترین راه در این دوره و زمانه همان تحقیق علمی است و به دور از نسبت دادن صفات..... ایشان به قول خودش مردی معمولی و جاهل ignorantاست (به معنی نداشتن دانش!) و فقط کتاب هایش در دهه های اخیر جزو پرفروش ترین هستند و محبوبیت/مطرودیت! او در ایران هم غیرقابل انکار است زیرا زبان دل را سخن می گوید. کارش هم رساندن نور به تاریکی است.(از دیدگاه بنده البته!)

و چرا این حرفها از زبان او بیرون آمده است؟

دلیلی جز عشق و رحمت الهی نمی تواند باشد/ این را باید از خودش سوال کنید که خیلی به آن اشاره کرده است در لابه لای سخنانش/ تنها هدف او فیض رسانی یا تاریکی زدایی بوده است به گمان من/ آیا خود شما از خواندن این متن فیض نبردید؟ و ما را هم به فیض نرساندید؟

اگر برای فهم زبان دین واسطه ای نیاز نیست، پس باید همه مردم خودشان پیامبر باشند!

اتفاقا ايشان روزی گفت: نیازی نیست پیامبر شوید/ خودتان پیام باشید./ بله او خودش یک پیام بود برای شما و بنده و میلیون ها انسان در راه تکامل آگاهی.

و مستقیم دین را از خدا دریافت کنند.

و اتفاقاٌ این دقیقاٌ کاری است که انجام داده = سخنرانی در مورد ذهن و دل و طبیعت آن ها و .... و....معرفی و ارائه ی صدها تکنیک مراقبهmeditation که توسط آن انسان بدون نیاز به واسطه از خودش می طلبد هرآنچه که از بیرون از خودش می خواهد!

اینجاست که این سوال اساسی پیش می آید که : شما قبل از اینکه اینرا را به ما بگوئید، بفرمائید که منظور شما از دین چیست؟ و دینی که از آن اینطور سخن می گوئید که با سکوت و بدون واسطه می شود فهمید کدام دین است؟

تنها و فقط یک "راه" = دین وجود ندارد و آن هم راه عشق است و عشق و عشق = خداوند/ از خدا به خدا رسیدن از طریق به خود آمدن = درون نگری از طریق مراقبه و خودکاوی و یافتن آن الماس الهی در لجن! این همان دینی است که نیازی به کتاب و پیامبر ندارد و این را هم فقط عاشقان می شناسند و نه عاقلان/ پای چوبین خرد در این راه به گل می نشیند و راهی نیست برای خلاصی از این مرداب جز همان آگاهی به عشق__ که ایشان این آگاهی را برای ما آورده اند. اگر ابهامی هست بفرمایید تا بیشتر توضیح بدهم.

اشتباه شما در اینجاست که تصور می کنید رهبری در رسیدن به حقیقت یعنی که کسی به شما بگوید چه چیزی بد است و چه چیزی خوب! اصولا بد و خوب در مورد رسیدن به حقیقت معنایی ندارد. حقیقت مجرد و سوای از بدی و خوبی است.

بله هر طلبه و فیلسوف این را می داند ولی فقط در سطح روشنفکرانه و سطحی و کاذب/ وقتی این حقیقت در سطح وجودین _ واقعی__ شناخته شد، دیگر بد و خوبی وجود نخواهد داشت/ ولی برای شما فعلاٌ ایشان بد است و شما خوب!

از نظر فلسفی، حقیقت بد و خوب ندارد. حقیقت حقیقت است. حقیقت، وجود و هستی است. خوبی و بدی در مورد آن معنا ندارد. شما عمل به احکام دین را که به شما می گوید چه چیزی خوب و چه چیزی بد است را با رسیدن به حقیقت با هم اشتباه گرفته اید.

نمیدانم/ من که چنین چیزی را نگفتم و حل معما را به اسناد موجود ثبت شده در نت و دیدگاه تماشاچیان عزیز واگذار می کنم که چه کسی درگیر خوب و بد است؟!

احکام دین راه رسیدن به حقیقت مطلق نیست. یک چیزی است که باید درجای خودش در مورد آن بحث شود. و جای آن اینجا نیست. عملکرد پیامبران و مبلغان دین در رسیدن به حقیقت این نیست که بگویند چه کار بکن و چه کار نکن! بلکه وظیفه آنان دادن آدرس ها و نشانه های رسیدن به حقیقت است. رسیدن به حقیقت تقلیدی هم نیست. باید خود فرد زحمت بکشد و با پای خودش تمام راه را طی کند. پس دوست عزیز! بدون داشتن آدرس، سراز نا کجا آباد در خواهید آورد! همه می توانند به حقیقت برسند، اما باید آدرس آنرا داشته باشند

بله دقیقاٌ درست است و اتفاقاٌ این همان چیزی است که اوشو برای آن 30 سال در هند سفر کرد و تمام عمر در موردش حرف زد. و آن آدرس خود تو هستی= بدون ذهن شرطی شده = همان آینه ی جمال شاهی که تویی/ از طریق مراقبه و تکنیک های زیادی که معرفی کرد و در عمل گروه های درمانی که آن ها را عمل کردند. کمی تاریخ زندگی او را بدانید بد نیست!

این سخنان شما، تبلیغ دین و اندیشه شماست. خیلی هم خوب است. استفاده می کنیم.

کدام تبلیغ؟ کدام دین؟ کدام اندیشه؟ این ها فقط حرف دلم است در پاسخ به بحثی که در گروه برپا شد و استقبال عزیزان عضو. اگر استفاده می کنید خوشحالم. مشکل کجاست؟

اما مشکل شما اینجاست که این تبلیغ را فقط برای خودتان درست و صحیح می دانید. تنها فرق شما با آن کشیش مسیحی این است که او در کلیسا حرف می زند و شما در بیرون کلیسا!

عجب؟من کی چنین غلطی کردم که خودم نمی دانم؟ فرق های بسیار دیگری هم با آخوند مسیحی دارم و یکی این است که اعتقاد ندارم او "پسر" خداست بلکه حبیب خدا بوده و محبوب نگذاشته او روی صلیب به او متصل شود و او را به هندوستان فرستاد تا در راه کلام عشق را "تبیلغ" کند!

آیا چون او در کلیسا حرف می زند حرف او غلط است و حرف شما چون خارج کلیسا حرف می زنید درست است؟

شکر خودش که من کلیسایی ندارم و نیازی به کشیش بودن هم ندارم و محراب من همین میز کامپیوتر است و به هیچ گروه و سازمانی هم وابسته نیستم!! حتی به همین نیک اندیشان هم وابستگی ندارم و فقط همبستگی و پیوستگی دارم تا وقتی مرا بخواهند/ و اگر هم نخواستید می توانید درخواست بدهید که مرا حذف کنند! ولی خودمانیم بازهم رفتی سراغ درست و غلط!

متون مقدس نگارش انسان هستند، تندیس های خداوند ساخت بشر هستند،

بله اتفاقا اوشو هم می گوید که این خدایی که مردم عادی تصور می کنند ساخته و آفریده ی خودشان است و نه آن خدای واقعی = جهان هستی با شعور و آگاه.

تمامی متون مقدس امضاء خداوند را دارند. آن امضاء خود متن است که تاکید دارد از جانب خداوند نازل شده است. اینکه شما این مضاء را قبول داشته باشید یا نه، حرف دیگری است.

عجب؟ پس اختلاف ما روشن شد در اینجا. مگر می شود امضا خود متن باشد؟ باید کسی که امضا می کند متن را نوشته باشد و اگر انسانی خودخواه و مغرور متنی را از جانب خداوند امضا کند این فقط تقلب است و مستحق جزای حقوقی و کیفر الهی! معلوم است که من امضای خداوند را در متون منحرف شده ی مذهبی صحیح و اصیل نمی دانم و آن را ناشی از جهل و خوف بشر می دانم و نه از سوی رحمت و عشق خداوندگار. شما می توانید چشم بسته یا باز خیلی رویا ببینید و خیلی چیزها را قبول داشته باشید یا نداشته باشید/ این مشکل یا راه حل آسان خودتان است/ ولی من مانند شما عمل نکرده و نخواهم کرد. نمونه ی معاصر زیاد است و حیف که وقت تنگ.

من مسلمان هستم. حقانیت کتاب مقدس انجیل و تورات که بر پیامبران بزرگ الهی حضرت مسیح و حضرت موسی علیهم اسلام نازل شده است را قبول دارم و به آن شهادت می دهم. حقیقت تمامی این ادیان یکی است. رهائی و راهنمائی بشر به سوی حقیقت.

نوش جان/ قبول داشته باشید ولی دیگران را با شما همعقیده نیستند "غلط" یا "بد" نپندارید. ولی اگر متونی را که نام بردید به دیده ی علمی و نقاد نگاه می کردید خود "حقیقت" را هم فقط همان عشق می دید و نه فلسفه و منطق!

در مورد قرآن کتاب مقدس ما مسلمانان، هیچ دعوائی نداریم.

اتفاقاٌ این صلحی بسیار سطحی و ناپایدار است و عملاٌ تمام کشور های عربی بخاطر شیعه بودن ما از ما متنفر هستند و قرآن هم کاری نمی تواند بکند در این میان. کینه و نفرت چنان با اقتصاد و سیاست قاطی شده که "شما مسلمانان" علی رغم اتفاق و اجماع بر قرآن، عملاٌ نمیتوانید متحد شوید بر علیه "کافران"! و یا اینکه می توانید؟! دعوای شما با همدیگر است که سبب چیرگی دشمنان خدا بر شما شده است، ای مسلمانان! به قول مولانا رومی:

" مسلمانان، مسلمانان! مسلمانی ز سر گیرید..."

شما می گوئید این را یک انسان ابله نوشته است. بسیار خوب! شما که عاقل هستید بیائید یک سوره مثل سوره های این کتاب بیاورید. قسم به خدای یکتا که همه او را قبول داریم، اگر چنین کردید من نفر اولی هستم که به شما ایمان می آورم! ولی اگرتتوانستید، این مردانگی و این آزادگی را داشته باشید که به عجز و ناتوانی خود در این زمینه اعتراف کنید!

عجب؟ من کی این را گفتم که این را انسانی ابله نوشته است؟ آیا کسی مدرکی دارد؟ چرا نسبت های ناروا به دیگران می زنید؟ اتفاقاٌ متن قرآن از والاترین شعور انسانی و از والاترین انسان حاضر در آن زمان = حضرت محمد امین بیرون آمده است و بسیار هم زیبا و اسرارآمیز است. ولی شما آن را مطلق می کنید و این یعنی نفی زمان و ناسخ و منسوخ قرآن/ بحثی بسیار تخصصی است که در این مقال نمی گنجد. فقط شما لطفا بحث های دبستانی و تعلیمات دینی ابتدایی را در اینجا مطرح نکنید. مگر من نابغه ی شعر و ادب عرب هستم که بخواهم برای قرآن نظیری بیاورم؟ و چه نیازی است؟ همان یکی ما را بس ......! پیشاپیش عجز و ناتوانی خودم را اعلام می کنم. ولی چرا بحث را به اینجا می کشانید؟ چه کسی می خواهد قرآن را چالش کند؟ ما در مورد تاریخ تحریف شده و نقش استعماری انگلیس در تاریخ مذاهب و حاج عباس قمی و مفاتیح الجنان (کلیدهای دروغین برای بهشت دروغین) سخن می گفتیم. از صحرای کربلا بگویید و اینکه هرروز عاشورا است.

....... ای قوم به حج رفته کجا تشریف می برید؟!

اصولا دین و آئینی که راهنما و حرفی برای گفتن نداشته باشد، ملاکی برای کشف صحت و سقم آن وجود نخواهد داشت.

بله اگر دل و قلب الهی انسان را نادیده بگیرید حرف شما درست است!

این راهنما همان کتاب آن دین خواهد بود.

مگر خداوند چند نوع انسان آفریده که کتاب های راهنمایش با هم مخالف و متضاد هستند؟ بودا چیزی را می گوید و مسیح چیزی دیگر را و موسی و.............؟ خیلی عجیب است/ یک انسان و چندین دین (کتاب راهنما= مانوال!) میشه از سازنده ی دستگاه شکایت کرد برای این ناهماهنگی جنگ آفرین! جنگ های صلیبی یا نتیجه ی تضاد این کتاب های راهنما هستند و یا جهل مومنان به آن ها/ فرقی ندارد کدام باشد/ قربانیان را سودی نمی رسد.!)

بنا بر این بهترین راه فرار از دست نقادان دین، این است که بگوئیم دین مورد ادعای ما کتابی ندارد. به فهم انسانها وابسته است. و هرکس که نفهمید، ایراد از خود اوست، نه از دین ما! این قضیه همان تکرار داستان قدیمی خیاطان حقه بازی است که می خواستند برای پادشاهی لباس بدوزند. و ادعا کردند که هر کس لباس آنها نبیند آدم پدرسوخته ای است!

من که نقاد دین واقعی نیستم و فقط دین های سازمان یافته را باعث جهل و فقر و سقوط انسان می دانم + سیاست بازهای بی دین و هرجایی را، البته! ولی بازهم فرمودی "دین ما" گویی که اسلام تنها دین روی این زمین است/ نگاهی به آمار سایر مذاهب در دنیا بیندازید تا رقم مناسب خود را پیدا کنید. باقی هم در دین خود مومن و به آن پایبند هستند و برخی از آن ها قتل شما و بنده را جزو واجب های دین خود می دانند!

درمورد آخوند ها و کلا مبلغان مذهبی: هم مبلغ مذهبی بد داریم و هم خوب. مثل هر رشته دیگر. مثل پزشکی، که هم پزشک بد داریم و هم پزشک خوب.

آیا حقیقت ورای خوب و بد نیست/ تا درگیر این دو قطب ذهنی هستید با عاشقان دیوانه بحث نکیند لطفاٌ.

اصولا اظهار نظر در مورد یک اندیشه و نظر، مجرد و جدای از عمل کنندگان به آن اندیشه است.

اتفاقاٌ در اینجا بحث نظری و تئوریک نداریم/ لااقل بنده اهلش نیستم!/ ولی هر درختی را هم از میوه اش می سنجند/ اگر تخم دشمنی بکارید نمی توانید توقع میوه ی دوستی داشته باشید!

اگر شما با یک پزشک بد سر و کار داشه باشید و نتیجه بگیرید که اصولا علم پزشکی چیز بیخودی است، و نخواهید که سراغ آن بروید و از آن استفاده کنید، ضرری به علم پزشکی نخواهد رسید. این خود شما هستید که ضررخواهید دید. نقد یک نظر و اندیشه، مجرد از عملکرد عمل کنندگان و مبلغان آن اندیشه است.

دقیقاٌ چنین نیست و مثال شما عملاٌ بی ربط است/ زیرا علم و مذهب دو قطب مخالف هستند و برای همین است که اینک علم و تکنولوژی در خدمت عشق و انسانیت نیست و ضد آن است. مذهب علم درون است و علم مربوط به بیرون/ علم هم یکی است و درون انسان هم یکی است و تمام احساسات و عواطف هم یکی بیش نیستند = از عشق تا تفرت/ از صلح تا جنگ/ این عملگرایی است و نه فلسفه بافی و حرف مفت.

هیچ کس در اسلام نمی گوید نخور. نبوش. ازدنیا استفاده نکن. بلکه می گویند: به دنیا دل نبند. و برای رسیدن به دنیا حقی را نا حق نکن. شما از راه درست و حق آنقدر بخور و و از دنیا استفاده کن تا آخر عمر! هیچ کس نمی تواند به شما ایراد بگیرد.

خوب / عالی است/ کی ضد این را گفت؟ مذاهب دیگر هم همین را گفته اند. منظور؟

به کسی که این حرفها را زده است بگوئید: بهتر است قبل از اینکه در مورد چیزی اظهار نظر کنید، اول اصول یک بحث منطقی را که وابسته به عقل انسانهاست یاد بگیرید........

متاسفم که نمیتوانم پیام شما را به ایشان برسانم/ مدت هاست در قید بدن نیست. ولی تا آنجا که من ایشان را می شناسم بیشتر دیوانه بود تا عاقل/ بیشتر عاشق بود تا عاقل/ پس حتی نیازی هم به ارسال پیام برایش نیست! فقط پیامی برای شما دارم که بارها شنیده اید و امیدوارم این بار عمل کنید:

"من اگر نیکم و گر بد/ تو برو خود را باش."

و دوم در مورد ادعای خود کمی تحقیق کنید! خیلی بد است که آدم از روی جهل حرف بزند. اینجوری فقط آبروی خودش را خواهد برد! و زحمت ما می دارد برای جواب دادن! موفق باشید.

بله / چشم/ حق با شما است/ به امید پاسخ خردمندانه ی شما/ دوستدارت: محسن خاتمی/ هندوستان ‏11/02/2006 ظ ‏14‏:44‏

Tuesday, February 07, 2006

Freeing words of wisdom from Baba via His lover=سخنان رهاییبخشباباتوسطیکیازعاشقانش

Jay Baba....... Today was Baba's interment Day.......just watched the movie called Mehera 1971, very TOUCHING.........
THIS i just received from one of His lovers: enjoy the wisdom
بعد از ظهر فیلمی را تماشا کردیم که در آن مهرا_ معشوق الهی بابا __ نقش اول داشت و از درد دوری خود از بابا می گفت. قلب همگی را تکان داد و چشم ها را شستشو (البته نه تمام چشم ها را!) امروز مصادف است با پوشاندن کالبد جسمانی بابا که از 31 ژانویه تا امروز(در سال 1969) بطور باز و در یخ نگهداری می شد برای دیدارعاشقانش.

".............'Who or what you take seriously is who or what imprisons you'.

آن کس و آن چیز که شما آن را جدی بگیرید همان کس و همان چیز است که شما را زندانی می کند.

And people with large ego's crave to be taken seriously.

و مردمانی که نفس های بزرگ دارند حرص این دارند که جدی گرفته شوند.

It's what empowers them psychologically and disempowers their

victims-prisoners.

این چیزی است که از نظر ذهنی آنان را قوی و قربانیان زندانی آنان را ناتوان می سازد.

To take nobody and nothing seriously
(except Baba-God) is to become free.

هیچ چیز و هیچ کس را جدی نگرفتن (جز خداوند-بابا)، آزاد شدن است.

Baba Himself said 'people take worldly things seriously and God lightly, but they should take God seriously and all else lightly’.

خود مهر بابا می فرماید"مردم امور دنیوی را جدی می گیرند و خداوند را سبک می انگارند،

درحالیکه باید خداوند را جدی بگیرند و هرچیز دیگر را سبک."

Money and status are two of the illusory things that people

take most seriously, and are thus reborn again and again until

they stop taking such crap seriously.

پول و مقام دو چیز از امور توهمی هستند که مردم بیش از همه چیز جدی می گیرند، و بنابراین بارها و بارها دوباره زاده می شوند تا زمانی که جدی گرفتن این مزخرفات را متوقف کنند.

Much love and Great happiness"

Monday, February 06, 2006

پیامی مهرآمیز از ایران=a loving message from Iran for the angry ones!

07/02/2006 09:14

Jay Baba…….. the following is from a reader from Iran, via Yahoo IM. I post and translate it here, so these hateful minds/souls here may get something which can be beneficial for them. No ego attachment to the ‘praise’ (as nothing personal in the ‘insults’, ONLY relating to the ‘watchers of this show’ what is happening in other levels too! Be Happy, do not worry, Baba will help us.

(2/7/2006 02:38:42 ق.ظ): و چه حسني ازاين بالاتر که شما واسطه اين امر خير هستيد

And what good higher than (the fact that) you are the medium for this blessed work.

(2/7/2006 02:39:38 ق.ظ): در مورد نامه اقاي پيتر از ويتنام /مي فهمم که ايشان چي مي گن/من موافق 100درصد ايشان هستم و براي خودم وجود شما را نعمت مي دانم/

Regarding the letter of Peter from Vietnam: I understand what he is saying. I 100% agree with him and I see you as a blessing for myself.

(2/7/2006 02:43:47 ق.ظ): و اين نشانه خوبي است که تعداد دشمنانتان زياد شده/بودن شما در انجا باعث شده که خيلي ازانان خود واقعيشان را که مدتها نهان بوده بواسطه مخالفت با شما نشان دهند/

And this is a good sign that the number of your enemies is increasing. Your being there and their enmity towards you had caused for many to show their ‘real face’__, which has been hidden for long.

(2/7/2006 02:45:44 ق.ظ): مهربابا که الان وجود ندارد و تن جسماني اون که الان براي ما وجود خارجي ندارد چرا که اکثرا با دبدن خود شحص تعاليم را بهتر فرا مي گيريم و کتابها هم به کندي کمکم مي کند.اما شما هستيد/بدون تعارف

Meher Baba is not in His physical body anymore for us. Often we learn the teaching by the presence of the Being in a better way and books help me slowly. But you are. Without any compliment.

(2/7/2006 02:47:12 ق.ظ): شما هستيد/يک روح بزرگ/که تجلي انسانيتيد و درک مهربابا و ديگر خوبان با شما حداقل براي من ميسر شده

You are/a great soul/ who is a manifestation of humanity/ and understanding Meher Baba and other Good Ones has been possible for me, with you.

violence in action vs.compassion in action= خشونت در کردار در برابر مهر در عمل

06/02/2006 / 15:32

Jay Mehr Baba…….an hour ago I was, for the first time, faced with ‘violence in deed’! A new ‘gift’ from Baba. A brother, FULL of anger and violence, pushed me away, using vulgar American 4-lettered words, saying to get away from the car in which Reza, Peter and Susan where leaving with. He had abused me once before, in words, same favourite 4-lettered ones! for telling him not to spread superstitions around Baba in His land. The ‘reason’ for his violent behavior is SO HILARIOUS that if I tell you, will make you wonder and laugh. But since it needs minute details, I do not do it now and had already told Gary about it. Good thing that brother…. and a few rikshaw drivers were watching the scene and I had to use my whistle to draw attention there, so he stopped the violent aggression, when asked by others to stop it. So this is just something to consider that how the deep feelings of selfishness and hatred can surface so easily in this wonderful land. All it needs is a ‘mad’ man like me to invoke it! May Baba gives me more of this ‘love-madness’! Ameen.

But the good news is that at lunch I received a very precious gift from Peter Pham, from Vietnam, a loving heart who came with Susan and Reza, a young ‘healer’, who makes music and plays guitar. The gift was a pack of incense with a bottle of perfume wrapped in a letter. Now, since the content of this is loving and may show a different angle of what you have already read here about the ‘negative emotions’ toward me, I will type and post it here, NOT for the self-gratification and egotistical purposes, but ONLY for the sake of the record, so you may see that there are MANY who feel the ‘positive emotions’ with me, AND to show that ‘The beauty is in the eyes of the beholder’. I told him that I may not be worthy of what he expressed, but I appreciated HIS kind warm feeling, expressed sincerely and beautifully. Molana Rumi says it all when he say, ‘Everyone became my friend out of his own presumptions….’. Now his letter :

Feb.06.‏2006‏‏-‏02‏‏-‏06‏ Mohsen joon (joon means a friendly dear)

Thank you for being within the space of my pilgrimage. Thank you for your unconditional love and humility. I was so touched by your public apology on the Persian night for reasons I know not. For me, saying, ‘I am sorry’ heartfully, makes one a leader of love and forgiveness. You have shown me this leadership and make my trip to India worthwhile. I do not know Baba through his books, at least not yet; but I know Baba, Meher Baba, through unique souls like yours. Thank you again, as I wish you the best in your mastery of servicing humanity. Jay Baba! In His love, Peter Pham………..

Sunday, February 05, 2006

که زرتشت ، بشارت دهنده اهورا مزدا گفت :

راه یکی ست و آن راستی ست.

اهورا مزدا
که میزان را موزون کند
موزون را قاعده کند
قاعده را احیاء کند
و احیاء را نثار کند.

با این همه
نگاه کن چه کودکانه اهرمن
در کار خاموشی آتش است.

که حافظ گفت :

که آتشی که نمیرد ، همیشه در دل ماست
همین و بس.

Saturday, February 04, 2006

a loving news from OCCUPIED IRAN=خبری عاشقانه از ایران در اشغال

the following is a loving news about a student in Oran who faced the ORGANIZED Selfishness and hatred in Iran and was helped by some people to keep her job.... some parts = .... are taken away to make it brief .......... Baba is AT WORK EVERYWHERE, Iran included. May He free it from His enemies= the liars = the REAL hypocrites......... Huuuuuuuuuu Babaaaaaaaaaaaaa
....... دراردیبهشت امسال من در این سازمان ......... خواسته شدم (البته بلافاصله بعد از بازنشستگی رییس قبلی سازمان که با این اقا دو دشمن سرسخت بودند و ایشان همشهری من بودند)و ازمن خواست که چون دیگر نیازی به وجود من در این سازمان ندارد و اینکه چرا در پرونده سازمانی من چرا امضای اقای ...می باشد که در جناح مخالف ایشان به فعالیت می پردازند است است و من نباید اصلا در این سازمان بمانم و باید خجالت بکشم ک چرا امضای اون در پرونده من است باید سازمان را ترک کنم و اصلا هم برنگردم چون دیگران ممکن است مرا با دست نشان دهند و بگویند که او با پارتی امده است. (جالب است که همین اقا با یکی از خانمهای معاونت طوری صمیمی هستند که برای استخدام ایشان نامه را دستی بردن تهران-و همیشه اضافه کاری جمعه دارند و حقوق و حق التحقیق بسیاربالایی را به ایشان می دهد و پارتی ایشان برای ورد به سازمان بوده اند)همین نطرات را به رییس سازمان منتقل کرده بود اما نه به این تندی بلکه اینکه ما جا نداریم واینکه ایشان دانشجو هستند و ایشان زیاد با موبایلشون صحبت می کنند......... (جالب این است که اصلا من وابسته به هیچ جنا ح خاصی نبوده و نیستم و اینکه بعد از 2سال ایشان متوجه شدند که برای من جا ندارند یعنی دقیقا بعد از بازنشستگی رییس قبلی)رییس سازمان دانشجو بودن من را بهانه کرد وگفت که دانشجویی(جالبه که دانشجو بودن در صورتی با سازمان منافات دارد که در ساعت اداری بدون هماهنگی کارگزینی به دانشکاه بروم و اصلا این مورد برای من پیش نیامده بود-خلاصه مطلب که من باید به دلیل تصفیه حساب با رییس قبلی که کاری هم برای من نکرده بود وصرف همشهری بودن من هم باید می رفتم)و باید بری من تنها حرفی زدم گفتم تنها من نیستم که دانشجو نیستم ودر این سازمان 10نفر .........و گفتم من اگر قرار باشه برگردم به سازمان بر می گردم و اگر قرار نباشه بر نمی گردم و محترمانه اومدم بیرون چون می دونستم که بر می گردم خیلی زود اما این دفعه محکمتر.

3هفته طول کشید کسی را اجازه ندادم که بره پیش معاونت و از اون درخواست کنه که من برگردم چون اون تشنه ریاست و تشنه این بود که جواب رد بده و حاکمیت خودش را ثابت کنه و دچارعقده های فراوانی بود و من نمی خواستم که این حسش حداقل از طرف من ارضا بشه.

رفتم تهران اداره کل البته ناگفته نماند که هنوز ادمهای خوب پیدا میشن.ادمهایی که انسانندو با دلسوزی به حرفهای من گوش کردندو سعی در حل موضوع داشتند و می گفتن که ما پیامتو را به رده بالا می رسانیم اما تلاش من این بود که چرخه را کوتاه کنم و خودم مقام بالا را ببینم و این بود که به دفتر ریاستش رفتم و طبق معمول روال اداری اینجا با چرخه معطل کردن ارباب رجوع و ووعده فردا بیای منشی اون مواجه شدم.اما ناگفته نماند که اینجا هم اقایی بود که زیر دست اون منشی کار می کرد و بیرون من را دید و گفت تنهاراه دیدن اقا این است که دم اسانسور منتظر باش...........با اوداخل اسانسورشدم انقدر مهربان بود که من حرفم را شروع کردم و انقدر متواضع و ارام به حرف من گوش کرد که اعتمادبنفسم را زیاد کرد ......... و به من گفت شما از شنبه برید سرکار مشکلتون حل شد و من گفتم نامه احتیاج ندارم چون می ترسم که دوباره شروع کنند بازهم با لبخند مهربونی به من گفت خیالت راحت باشه و اگر نشد برگرد که محاله.من باورم نمیشد بیشتر از درست شدن کارم از دیدن اون و شعور اون و انسانیت اون خوشحال شدم باور کنید باور نمی کردم که اون با این مقام به این راحتی به حرف منی که اصلا شایددیگر من را هم نبینه و نفعی هم نداشتم براش گوش بده(البته اون اقای نبود که برام امضاکرده بود-دیدن اون خیلی مشکل بود)من برگشتم شهرمان/و به سازمان و مستثیم رفتم پیشرییس سلزمان و اون هم پذیرفت چون از بالا بهش تلفن زده بودند ایندفعه باروی بازو گفت که ازفردا مشغول به کار بشم و من هم ددر معاونتی دیگر مشغول بکار شدم در حالی که دیگر ازهمه اونها بدم امده بود ولی عادت کردم و به کارم ادامه دادم.شکر/الان هم راضیم .......... کند و این گیرودار ادامه داشت تا هفته پیش که خیلی سریع و بدون مقدمه در جلسه ای که سری بود و تشکیل شد اقای معاون قبلی من عزل شدن و دارای هیچ مقامی نیستند الا مشاورسازمان که علنا یعنی -هیچ کاره –و یکی از کسانی را که خیلی اذیت کرده بودو از معاونت اخراج کرده بود به معاونت دیگر-رییس اون را به لج اون معاون کرد.نمی دونید چه اوضاعی حاکم شد خودش باور نمی کرد که دیگر سمتی ندارد.من فقط باورم نمی .........گرچه بعد از امدن به سازمان باز هم به این معاونت جدید من امد و دوباره سعی کردکه من را بپراند اما نشد و خیلی سعی می کرد که ما همدیگر را نبینیم که بخواد جواب سلام من را بده-من سلام می کردم دلیلی نمی دیدم که سلام نکنم/)اما اون خیلی با لحن گرمتر از همیشه جوابم را داد/دلم سوخت باور کنید دوستندارم ضعف کسی را ببینم –با اینکه خیلی به ناحق اذیتم کرد خیلی ناحق/کاش ادمها قبل ازبدی کردن فکر می کردند و ایمان داشتند که این بدی به خودشان بر می گردد و دیگر در دنیا هیچ بدی نبود.من این را نوشتم چون گقته بودید اتفاق خوب را بنویسید برای من ان دونفر یکی اون اقایی که در دفتر ریاست کل کمکم کرد و یکی هم اقای..که من را پذیرفت و بدون هیچ چشمداشتی کمکم کرد.نه هنوز ادمهای خوب هستن.اما حیف که خیلی کمند/شادباشید

A loving response from a Baba-lover=واکنشی عاشقانه از یکی از عاشقان بابا

Peace, the following i received just now with email.... it shows that still people can SEE what is happening here, WITHOUT their 'coloured lenses'! He is a Baba-lover, YET NOT a 'normal one'! Such a 'thing' DOES NOT EXISTS! He may even not be 'recognized' by the majority, as a 'sincere devotee' of Babaji, but I KNOW, and Baba KNOWS that is MUCH MUCH more loving and kind (in action, not in lip-service!) than MANY of the people i have met here, in His Magic Hill. Jay Babab :

Hi Mo...........Your 'battles' make me laugh. Your love-Joy-Playfulness makes you are target for people who have none or little, but it also makes you invulnerable. Just thinking of you brings a smile to my face......

Friday, February 03, 2006

A 'warning' ..... =هشداری برای ستمگران

سلام/ پیام زیر را الان از طریق ساراجان در یاهو دریافت کردم که فکر می کنم ترجمه ی آن به انگلیسی برای تعداد قلیلی که به من و خودشان رحم نمی کنند لازم و ضروری باشد.
Peace. the following i received in my Yahoo Messenger tonight .
i feel its translation in English is relevant for those who have no mercy on me and on themselves (the 'higher self' i mean, not the false one!) Jay Baba

sara_.... (2/3/2006 11:57:07 ب.ظ): پرهيز از ستمكارى ايـاك و الظلـم من لايجـد عليك نـاصــرا الا الله عزوجل. (تحف العقول,ص 251.)
بـرحذر بـاشيـد از ستـم كـردن به كسـى كه يـاورى جز خـداوند عزوجل ندارد
.
Avoid oppressing one who has no friend
but The Glorious Almighty the Highest.

Bhauji's message +Good news for Iranians in Persian Night= پیام باوجی و

23:06 /03/02/2006

Jay Baba…….. just came back from the Persian Night. .... Before the start, I asked the Irani brothers ‘in charge’ of the program that I want 12 minutes to ‘play’ and relate Bhauji’s message about ‘family hood’ of us, being/living here. I felt the resistance when it came to me ‘talking’!……… the brother went to Peter for ‘permission’ and the result was an ‘obvious NO’…..when I pressed to have a time for this, Peter also persisted that ‘tonight is ONLY for dance and music’ and ‘Bhau can relate his own message’ and ‘there is no need.’

So I insisted that ‘there is a need’ and ‘it is IMPORTANT’, and it is not going to harm anybody’. But still they would hesitate to put me in the program. I asked my dear brother Reza to have trust in me and let me talk……… So after the Hafez Ghazal and the fine translation into English by brother Reza, he gave me ‘6 minutes’ ……. So now I had the mic!!! (remember the revealing joke they say about the politicians that ‘whoever has the microphone is RIGHT?’!) ………. first asked everybody if they want and like me to ‘play’ for them. The response from all present was positive and encouraging. Even Peter did not object. Then I had to make ‘a condition’ and ask their ‘promise’ to be quiet and ‘not object’ to what I play’, and ‘do not interrupt me’ while I am playing, and ‘if somebody does not like my ‘playing’ they can bear with it or leave the hall. So ALL, including PB gave their promises! ….. first mentioned that the ‘instrument that I will play is not my daff, but my vocal chords’ and ‘I like to relate Bhauji’s message about using the word ‘FAMILY’, instead of ‘community’ (or any other word) {Oh, I forgot to mention that he also said that ‘NO ONE SHALL BE EXCLUDED FROM THIS FAMILY’!!}…. Then I briefly related yesterday event about my EXCLUSION of that yet to be formed ‘committee for Baba’s words in Persian’ by Mr Kiss!…..{if I had not taken that vow or ‘promise’ I am SURE PB and his men would make a BIG fuss trying to prevent me from saying this!! Don’t you think so?……… }

then I announce the ‘good news’ and the ‘sweet fruit’ of that event, the release of Persian translation of a Baba’s book = The Extracts of Avatar Meher Baba Teaching: A Practical Guide to Daily Life, on the net = http://mohsenkhatami.blogspot.com………. FOR FREE......... Jay Baba

ٌWork was done, mission accomplished in 4.5 minutes and everyone except PB and his sympathisers were happy. He was ‘looking cool’, playing with his moustache (a sign of nervousness)….. {the films will reveal his body language, anyway}…… then there was music, singing and dancing and ended up with Susan and Reza dancing with a wonderful Kurdish song by the Kamkar brothers (all members are genious musicians), in which most of the present people participated by dancing along with them…. One thing was missing = some Persian sherbets, sweets or snacks…… Our Persian tradition is that we will NOT invite people without serving them something to eat or drink. Jay Baba and THANKS to The Capitano!

a feed back from a reader in Yazd/ Iran=نظری از یکی از خوانندگان ساکن کرمان

English translation of a feed back from a reader in Yazd/ Iran

این پیام آفلاین را همین حالا از یاهو گرفتم و چون اهمیت دارد در اینجا ترجمه کرده ام تا خود آقای بوس هم بخواند!
This Yahoo offline i just got and before going to Mandali hall for Persian Night
(the curfew is extended until 11:00 pm tonight!)
i translated into English, hoping mr KISS and his men read and repent!

maryam (2/3/2006 02:11:31 ب.ظ): خيلي زياد وقتي خوندم وبلاگ را فقط ناراحتشدم

when I read the blog I became very upset.

(2/3/2006 02:12:19 ب.ظ): که من فکر مي کردم حداقلاونجادرکنار بابا ادمها بدون خودنمايي بدون تظاهر به عشق بابا با هم زندگي مي کنند و نمادي از هابيل و قابيل نيستند

I thought that at least there, near Baba, people live together without self-pretence and without pretending to love Baba and are not symbols of Habeel and Ghabeel.

(2/3/2006 02:12:38 ب.ظ): اما من اين را مي دونم که بهترينها رنج مي برند

02:14:25 ب.ظ): يادم اومد که نوشته بوديد يکي از کارهاي بابا اين بوده که ادمها را به جان همديگر مي انداخته تا بتونند نهفته ا و بدي ها را بيرون بريزند و اميدوام که ديگران هم متوجه بشندازجمله اقاي پيتربوث

02:15:19 ب.ظ): به هر حال شما فقط مواظب خودتون باشيد انها متاسفنه نمي تواند عاشق حقيقي را ببيند و بابا را متعلق به خودشون مي بينند و خودشون را برحق تر از هر کس ديگر مي بيندد و اين را براي خودشون امتياز مي داندد/شاد باشيد

I remembered that you wrote that one of Baba’s works was to ‘put people to into fighting with each other’ (provoking the sanskaras to come to the surface = translator!) in order to bring out the hidden and the bad in them. I hope people realize this from Mr. Booth’s words. In any case you just take care of yourself. Unfortunately they cannot see a real lover, and think Baba belongs only to them, and see themselves more righteous than anybody else, and think this is a privilege for them. Be happy.

Thursday, February 02, 2006

چکیده ی تعالیم مهربابا به فارسی = Extracts of Baba's teachings in Farsi, free for ALL

زنده باد مهربابا........... زنده باد منیژه و مهرای عزیز.......... زنده باد باوجی، آخرین بازمانده ی از مهربابا که هنوز می خواهد این خانواده را با مهر و عشق اداره کند و تا حدودی هم موفق است.......

.. Best possible loving news is that i will now post the above book i translated 2 months ago, on 'my translation' blog = http://mohsenkhatami.blogspot.com/, free for all who can read Persian, as a gesture that if was after money i would have had it by now, but i am 'after something else', which some poor deprived souls CANNOT even imagine! thanx to Mr, Kiss and his 'boss(es)' for their 'UNJUST &UNCLEAN' intention to wipe me out from this land! BUT how can they wipe out 'these lights' penetrating their fronts?! impossible!

spiritual movements and DARK FORCES=نهضت های معنوی و نیروهای اهریمنی

03/02/2006 / 09:42

in His name and Love…. Yesterday morning VERY interesting and revealing thing happened, which I need to express here, again for the sake of record, hoping the ‘devils’ do not try to wipe out this record!

Brother Reza at breakfast told me that there will be a meeting for a new committee on Babe’s translations in Persian and as he had invited me by email about 2 months ago, he asked me to be there at 9:30. BUT when I went to the table, Peter Booth asked me to ‘leave’!! I asked him ‘why?’ and he said ‘because WE are appointed to make this committee and you cannot be here!’ )he is hiding behind some 'unknown' figures. And if he means him and Merwan Jessawala, i am 100% SURE that brother Merwan has no objection for my participation in such committee. Who else can object, except the fearful dark hearts?!

I asked ‘by whom you are appointed?’ his reply was even more interesting, ‘none of your business’!! so amazing! Then I had to tell him my feeling: ‘ because you hate me!’, in a loud voice so a few other could hear too. Of course he denies it in public, but in ACTION? It shows ANYWAY. Before this, I asked him at a table, ‘did you give the copy of my passport to Mr. Tagad?’, ‘No’, was his reply. Asked him ‘do you know WHO had given it?’ he said ‘zero’! His first answer may be right, but the second one CANNOT be true, because I am SURE he knows who had done it and yet he denies. Yes, Pat Summer from the trust office had given it, but HOW Peter is unaware of this?, Impossible with the whole story developing as it is!…..James Z., being ‘one of his men’ and coming last week to my home with the fear of himself ‘and others’ being in ‘trouble’ because of me, reveals the plan of ‘devil agents’ to kick me out of this place!

BUT I am sorry for them because they are fighting a loosing battle! I told Bhauji at our meeting at 11:00 am yesterday that, ‘even if Baba wants my blood here, I am ready for it and welcome it.’ Sometimes in history, ONLY blood can show who was right and who was wrong! (NOT a ‘moral’ issue, but a very practical day to day fact of life, as it is happening here!)

As ALL other organized religions, Baba’s religion of love and service is also BECOMING organized, __slowly slowly, BUT SURELY, by loveless/hateful people like Peter, BEHIND the scene’…..

I even sensed Bhauji’s UNease, when it came to dealing Peter Booth in this case. I asked Bhauji, ‘did YOU appointed him?’ and I KNEW the answer! He is a ‘self-appointed BOSS’ or his orders to deal with me and other ‘sensitive cases’ comes from American embassy in Delhi, or directly from Washington D.C….., OR from his nasty loveless heart. Does not matter which, the reason and results is the same…. We shall find out which, as we go along! I requested a meeting with PB and Bhauji to resolve this issue once and for all, and Bhauji agreed, YET, we shall see when and HOW this meeting will take place. I am waiting to be called for this meeting.

Here is a VERY complex issue at hand: LOVE vs. HATE, peace vs. war. I just mentioned very briefly in the meeting with Bhauji that if Baba’s ARMY is a real thing, those who live off war and selling weapons, will be out of business! What is the need for CIA or Pentagon when peace and love rules? History shows that the ‘dark forces’ try their best to take over ANY spiritual place, behind the scene of course, and make it a ‘business-oriented’ ‘resort’ or ‘retreat’, to make money and enjoy their material possessions, and they do not give a damn to the REAL teachings of the Master or the Avatar. I have NEVER seen Peter in the darshan line, or up the Hill, except for his duty! Does he ever repent, and ask for ‘……..still yet more’ of Baba’s love?! I doubt it and his action in THIS case shows the opposite. One American sister, a senior Baba-lover says that he has a ‘superiority complex’! How such sick mind CAN be ever loving, in TRUE sense of the word? Impossible with such dis-ease. He was even very nervous to look at me and avoided my look at lunch time!

If a person like Peter B. cannot practice love in action, with a person like me, what is his role here? Planting trees and managing water supply can be done by ANY loveless engineer! But since he involves himself in Public relations affairs and decides who can be in a meeting and who cannot, this is a criterion to show his sincerity, or his hypocrisy. If I, as a professional translator, can be excluded to participate in a meeting about Baba’s translation into Farsi, by a person like PB., then this committee is a ‘political’ one and NOT a ‘technical’ one and it NOT qualified to do the job!

........Bhauji called Farshid and reminded him that ‘this is NOT a community, but a FAMILY’ and stressed that we shall not use this word ‘community’ for Baba’s Family and if we hear others using this word, we shall remind them of the fact. He also reminded him tha 'no one should be excluded'.......This is also very interesting because I also feel this FAMILY feeling here, and as ANY family, brothers and sisters can be jealous of each other and even try to KILL one another (the loveless/hateful ones of course!) (The very symbolic story of the first son of Adam(Habeel) being murdered by his brother (Ghabeel), shows the other side of the ‘family relationship’!

So the sweet fruit of the meeting with Bhauji was that I shall translate some other books and for the time being, I will make The Extract of Avatar Meher Baba’s Teaching available for ALL, freeeeeeeeee………. Hurayyyyyyy…….. See how Baba directs the hearts (even the hateful ones, to do their share in this play!) {if PB knew his hateful behaviour to me would result in such ‘free release of light’ into the darkness, he would probably reconsider his foolish act of excluding a ‘professional’ from that committee.} it is also interesting that Mehdokht, who also ‘hates’ me much and had translated one of Bhauji’s books,__ WITH MANY errors ( a truly lousy job!)___ can be in the meeting, and I shall be excluded! Fine for me! Only time and history shows who works for Baba and who works for the ‘dark forces’! will write more…. Post this before the power is gone…. Jay Baba………Huuuuuuuuuuuu Babaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaa

Wednesday, February 01, 2006

By Rumi: a clear heart to the Almighty = آینه ی روشن دل

سلام/ متن زیر اکنون از طریق ایمیل رسید و به انگلیسی ترجمه اش کردم/ صفا کنید.

The following is from Rumi and just found it in my inbox and translated into English. Enjoy....
it may need some editing which i appreciate it!
يوسف مصری را دوستی از سفر رسيده گفت:

"جهت من چه ارمغان آوردی؟"

On arrival from a voyage, Joseph of Egypt was asked by a friend,
”what have you brought for me?’

گفت: "چيست كه تو را نيست و بدان محتاجی؟ از جهت آنكه از تو خوبتر هيچ نيست،
آينه آوردم تا هر لحظه روی خود را در وی مطالعه كنی."

He said, “What is that you need and you do not have?
Since nothing is better than yourself,
I have brought mirror,
so you can study your face in it, every moment.”

چيست كه حق تعالی را نيست و او را بدان احتياج است؟

What is that the Almighty does not have and needs it?

پيش حق تعالی، دل روشنی میبايد بردن تا در وی خود را ببيند.

One needs to take a clear heart to the Almighty, to see Himself in it.

Molana Rumi, Fihe Mafih

what a celebration =چه جشن با شکوهی

01/02/2006/ 23:12

Salam. What a wonderful love play is happening here. Thanks to the Capitan-Director Baba. I truly enjoy it and may be this is why a few are so jealous of this joy, which many can see and feel it in me! I like to write the WHOLE story here, in this blog, for the sake of record, and there is NOTHING egotistic about it, even though ‘me’ and ‘my’ is used to TELL the STORY. ( I am a Virgo anyway!) Many things are happening EVERYDAY here, in different levels, and I try my best to tell this story as ‘factual’ and ‘journalistic’ a possible, for your enjoyment.

So due to the time-limitation, I post as I write them and it may take a few posts to say what I feel the need to say!

سلام/ عجب نمایش شگفت انگیزی در اینجا برپاست. چطور میشه بیان کرد؟ از کجا شروع کنم؟ سخت است. از آخر به اول چطوره؟ قبل از آمدن به خانه کلی در سالن غذاخوری با اعضای خانواده صفا کردم و به چندین نفر که حاضر بودند یکی یک هدیه کوچک ولی "قابل" دادم = یک گردن آویز یا سنجاق سینه با عکس مهربابا. امروز بعد از خاتمه ی مراسم از بازاری که در حال برچیده شدن بود، مقداری گرفتم به همین منظور! قدری با دو پسر نوجوان در سالن بازی کردم (بازی کشمکش و زور بازو!) و آخرش هم با مهرات از دست دو نفرشان فرار کردم به بیرون از سالن!........... و به دو نگهبان دروازه دو عدد آبنبات "حاج مولا" دادم و در خلوت و سیاهی شب با دوچرخه ی چراغدار به خانه پا زدم!

Yesterday, around 1:00 pm, when I had to come home to use the toilet, an Indian brother approached me and asked for ‘two minutes’! Since I did not recognized who he was, I told him that ‘if it is 120 seconds, fine; otherwise I come back soon’! ….. Was REALLY in a HURRY! But since he pressed and asked me about my ‘place of registration’ and ‘change of address’ (from Pune to Ahmednagar), then seeing him from close distance, I remembered him: yes, Mr. Tagad, from the police dept., here in Nagar. He told me that I should go to Pune and notify the police dept about changing my place of residence! Yes, a law, which I ‘heard’, BUT as many other things, I forget to do so! Even in Pune, when I moved to a few streets ahead, I forgot to do so and when I remembered it was already TOO late! My ex-land lord knew where I lived, ANYWAY!

The interesting point is that he showed me a copy of my passport: the page with the expiry date of it = Sept. 2006. My question is that HOW he got that copy? I do not think he had gone to Pune to get this copy! WHO had provided him with that copy? I have my own ‘guess’, which as a journalist, I like to find out the fact! WHO is interested in my ‘stay’ or ‘NOT stay’ in here?!!! WHO wants NOT TO SEE ME HERE? __ at least for a few days, going to Pune for some formality and possibly paying some ‘fine’? WHO ‘dislikes’ me so much to make this effort to inform the local police about my ‘change of address’? Who? I shall find it out by going and asking around!

این متن فارسی هیچ ربطی به متن انگلیسی ندارد و داستان های جالب جالب را می توانید به انگلیسی بخوانید و یا اگر بخواهید در صورت داشتن وقت خودم ترجمه خواهم کرد و یا نسخه ی فارسی ماجرا را برایتان خواهم نوشت............. بهترین خبر روز خرید 20 جلد کتاب "مهرخدا" Lord Meher( داستان زندگی مهربابا است توسط باو کالچوری Bhau Kalchuri) است که بسیار اتفاقی رخ داد: ظهر در راه خانه ناشرش را دیدم و گفتم که بساط بازار ناگهانی جمع شد و من آن را می خواهم. قرار شد شب به خوابگاهش بروم و در قبال چک آن را دریافت کنم که چنین شد و این گنجینه ی بزرگ اینک در اختیار ما است. قیمتش چنان وسوسه انگیز بود که نتوانستم مقاومت کنم = فقط 3500 روپی! اگر تاخیر می کردم می بایست بیشتر می پرداختم. این قیمت مخصوص جشن آمرتیتی Amartithi بود! شنیده ام که دو جلد از آن به فارسی چاپ شده و جلد سوم هم در دست ترجمه است. امید دارم به کمک و رحمت بابا بتوانم هرچه بیشتر از آن را ترجمه کنم.

To me, EVERYWHERE is BHARATA and since everybody knows that I live here, in Baba’s territory, forgetting to do a ‘formality’, is NOT a sin, or a crime! It is just a plain forgetfulness, which I am ‘famous’ for it around here! (Once I even locked myself outside home, forgetting to bring the key with me!)

مهم ترین خبر امروز و همه روز این است که باوجی در انتهای برنامه قدری صحبت کرد و پیامی را داد که بهتر است همینجا آن را خلاصه نقل کنم تا عزیزان فارسی زبان نیز این را بگیرند. ایشان داستان تملک این زمین های مهرآباد توسط پدرو مادر آدی ک ایرانی Adi K. Irani را نقل کرد که آن را پس از پایان جنگ جهانی اول در یک حراج از ارتش انگلیس می خرند. آن دو از مهربابا دعوت می کنند که به این سرزمین که در آن وقت یک زمین وسیع و لم یزرع بود سفر کند و آن را برکت بدهد. و واقعاٌ هم چه برکتی! پس از حدود 70 سال، از تمام نقاط دنیا___ از نیویورک گرفته تا چین و استرالیا و ایران__ زایران برای زیارت و استراحت و عشق و صفا به اینجا می آیند و برنامه های بسط و توسعه هم در راه و روی کاغذ است. داستانی مفصل است ولی نکته اش این بود که اینجا روزی به "ارتش انگیس" تعلق داشت و مهربابا مخصوصاٌ اینجا را برای حرکت و کار جهانی خودش انتخاب کرد در آن زمان و با گذشت زمان نقشه ی الهی او بر همگان روشن و روشن تر می شود...........این بهترین انتخاب ممکن بود. .........باوجی تاکید کرد که اکنون کسانی که به اینجا می آیند نیز در "ارتش بابا" هستند __ چه بخواهند و چه نخواهند! (قابل توجه اقلیت ناخودآگاه از این نکته!) در این "ارتش" تنها اسلحه عشق است و دشمن چیزی و کسی نیست جز خود کاذب ما (شخصیت و منیت و من و ما!) (برای همین است که "ملکه ی جهانی"Universal Queen __ خواهری اهل انگلیس که سالیان است در خانواده ی بابا است و از نزدیکان باوجی است___" یک روز زندگی در اینجا" را با "سالیان ریاضت کشیدن و مراقبه کردن" یکسان و حتی موثرتر می داند!

این نکته ای بسیار ظریف و دقیق و پیچیده است و فقط کسانی می توانند آن را بخوبی درک کنند که با مهربابا و کارهای خارق العاده ی او (نه مانند معجزات ساتیا سایی بابا Satya Sai Baba، البته!) از نزدیک آشنا باشند. معروف است که خود مهربابا وقتی که با نزدیکان خودش در اینجا زندگی می کرد مخصوصاٌ افراد را به اصطلاح "به جان همدیگر می انداخت" تا آت و آشغال هایشان بزند بالا، تا بتوانند آن ها را ببینند و شاید برایش کاری بکنند! حالا، در اینک و اینجا، بدون اینکه خودم خواسته باشم، با زندگی بعنوان یک فردan INDIVIDUAL با سلیقه های خاص خودش، در موقعیتی قرار دارم که عملاٌ این آت و آشغال ها دارد بر سرم وارد می شود و من هم بعنوان یک "خبرنگار عاشق" فقط "رسیدش را اعلام می کنم"! بدون هیچ شکایت و خروج از حدود الهی! تشکر از خود مهربابا که وسایل این برخوردهای مفید را برای من و دیگران فراهم کرده است!

امشب در سالن به برادری ایرانی گفتم که وجود من و کارهایی که می کنم مانند تندبادی است که خاکستر شرطی شدگی های ذهنی را برباد می دهد و آن آتش زیرین = ذهن ناخودآگاه و شرطی شده (خشونت و نفرت و سانسکاراهای حیوانی!) را برملا می کند. این هم از هیجانات لذت بخش زندگی در این محیط کوچک و بسیار مخصوص.

شکر بابا که غیر از این اقلیت بسیار بسیار ناچیز (نیم% کل افراد ساکن در این روستا) باقی اهالی و زایران ساکن اینجا با من روابط حسنه و خوب و محبت آمیز دارند.

از خبرهای عاشقانه ی دیگر اینکه امشب مقداری با برادر عزیزم که فعلاٌ نام نمی برم صحبت کردم و برداشت و احساس خودم را در مورد وقایعی که حول وجود این بنده ی ناچیز در اینجا رخ می دهد برایش گفتم تا در جریان باشد و بداند که اگر خواست بابا "بلایی خیر" بر سر من بیاید چه کسی مسئول است!......... ظهر خواستم با برادری که مرا "داخل آدم حساب نمی کند" صحبت کنم ولی طاقت نیاورد و گذاشت و رفت. امشب به دوست 10 ساله اش پیام دادم که چون ایشان را دوست دارم، هیچ راه فراری برایش باقی نخواهم گذاشت: یا انتخاب می کند و هرچه سریع تر از اینجا می رود، و یا من با تمام نیروی عشقم برایش هستم تا قلبش را از این بیزاری و نفرتی که ناخواسته برایش زده بالا تمیزکنم! "بیخ دیوار گیر افتاده" و هیچ راه فراری ندارد!!

سوال من این است که آن برادری که هفته ی پیش در سالن غذاخوری قدیم ریش مرا با خشونت کشید و اگر حضور بقیه نبود حتی می توانست به راحتی مرا کتک بزند در پاسخ سوال فرزندانش چه پاسخی دارد" "فلانی چه کار کرده بود که شما چنین کردید؟"

امروز حتی سوال جالبی از برادر خداداد پرسیدم :"چه کسی فلانی را بیشتر از بقیه دوست دارد؟" پاسخی نداشت و اتفاقاٌ دوست 10 ساله اش هم پاسخی نداشت! جالب است. شاید من آن برادری را که مرا "داخل آدم حساب نمی کند" از بقیه بیشتر دوست دارم! کسی چه می داند؟! وگرنه چرا اینهمه وقت و انرژی برایش مصرف می کنم؟ تا ثابت کنم که "داخل آدم هستم؟"! نه! اینجا اصلاٌ مسئله ی شخصی و نفسانی دربین نیست! / مسئله ی تضاد فرهنگی cultural differences و کهن الگوهای همگانی و" نیازهای فردی و همگانی" یاindividual and collective NEEDS”است __ همانگونه که مهربابا روی این دو سطح تاکید دارد.

02/02/2006/ 01:05 it is enough for now and I will go on narrating ‘the story, as time permits. Have to go to Nagar tomorrow, to make a copy of a book which I like to read and possibly translate. So I better stop now!

Thanks to Baba for EVERYTHING, and Bhauji, who still carries the FLAME of this divine Love!