Thursday, January 12, 2006

تصحیح تاریخ و آخرین اخبار عاشقانه از اینکاینجا =correction and latest news!

13/01/2006 / 09:58

سلام/ صبح جمعه خوش/ آریا در راه است و بزودی می رسد و بهتر است این را بنویسم تا نیامده.

اول اینکه تصحیح می کنم خود را برای تاریخ تولد باوجی (جی در آخر اسم افراد به معنی احترام و عشق به شخص است) امروز است و نه دیروز! روزهایم قاطی شده .....(او تقریباٌ آخرین ماندلی = حلقه ی داخلی یاران مهربابا و نگهبان شب های او بوده است و انسان بسیار جالب و عزیزی است پر از عشق و صفا و وفا نسبت به بابا و عاشقان بابا. مقدار کتاب هایی که او در مورد مهربابا نوشته است بقدری زیاد است که باورنکردنی است. بزودی بیشتر در موردش برایتان خواهم نوشت. یک مصاحبه هم قرار است با آقای "بوس" (بوث =Booth ) داشته باشم در مورد خودش و توسعه ی مهرآباد این تپه ی سحرآمیز خدا!.

مراسم دعای صبحگاه بسیار با صفا و نشاط بود و دیدار چهره های جوان ایرانی برای نخستین بار در مهرآباد بسیار دیدنی و خوشحال کننده است. همچنین حدود 5-6 نفر دیگر از خواهران ایرانی اهل یزد که سالیان زیاد است در هند هستند جزو زایران هستند و امروز با ماشین خودشان برمی گردند به بمبئی. دو نفر از آنان دایره زنگی می نواختند و قدری دف زدند دیروز.

پس از مراسم یک هدیه ای گرفتم از خواهری که می گفت من هیچ علاقه ای به زنان ندارم! در مقایسه با سایر مردان منظورش بود. بهش گفتم که اولا چنین نیست و علاقه و کشش طبیعی وجود دارد ولی شهوتی در میان نیست و دوم اینکه برخی از زنان! چنان کیفیات خشن و مردانه ای دارند که اگر انرژی های زنانه ی من و تونی گریس را هم روی هم بگذاریم در برابر انرژی آنان هیچ است! نکته را گرفت و خنده! فکر می کنم که دف و زنگی که در اوقات نیایش می نوازم به کسانی که از بنده "نفرت".... که چه عرض کنم (ضد عشق چیست؟) ... یا خوششان نمی آید (به دلایل شخصی خودشان) کمک می کند تا "کین زدایی" کنند! وقتی می بینم آنان هم با ضرباهنگ ها سری می جنبانند و پایی می کویند خوشم میاید!

ساعتی پیش در وقت نامه نوشتن صداهای جدیدی از "جی بابا، جی بابا،......" شنیدم! بله شش نفر از اهالی همین ده نزدیک برای دریافت خوراک. چهره ها چنان معصوم و ضعیف و نحیف است که فقط یک دل سنگ می تواند در را به رویشان ببندد. و وقتی برای اولین بار دادی، دیگر نمیتوانی ندهی! انتظار هست! به جا یا بی جا، برای من فرقی ندارد! ولی ذهن دچار نگرانی موقت می شود که "بعدش چی؟"، "آخرش چی؟" (انگار آخری هم وجود دارد؟) مشکل یکی دوتا نیست ولی بزرگترین مشکل این است که اگر ادامه یابد چون تعداشان زیاد است، اگر بیایند من یکی که وقت خوراک دادن به آن ها را نخواهم داشت! پس کارهای دیگر را کی انجام دهد؟ تمام وقت باید دم در آشپزخانه باشم و بمانم. ظاهراٌ استخدام یک خانم هندی مخصوص این کار مشکل را حل می کند، ولی بودجه از کجا بیاید؟ تاحالاش که مهربابا فراهم کرده، از این پس هم فراهم خواهد شد و هیچ نگرانی هم وجود ندارد. خودش می گوید که "خوشبختی واقعی در گروی خوشبخت کردن دیگران است." و بازهم می فرماید "نگران نباش، شاد باش، من کمکت می کنم." پس دیگر چه می خواهد این ذهن؟

هیچی! فقط کارش را انجام می دهد! خلاصه کسانی که در هندوستان بوده اند می دانند که چرا ذهن می تواند درگیر امکانات باشد و تجربه ی همین چند ماه در اینجا هم نشان می دهد که تعداد متقاضیان زیاد می شود و اگر به دادن ادامه بدهم، بیشتر هم خواهد شد. ولی راه چاره در "ندادن" نیست! در افزایش بودجه است و بس و "افزایش عشق" که قبل از آن می آید.

خوب ‏11:13 آریا و دکتر باب دانکین مهمان هستند و بهتر است این را جمع و منتشر کنم.

Happy Friday. Sorry for the mistake, TODAY is Bhauji’s birthday, not yesterday! I mix my days here….. Arya is on his way to here and from 2-4 we may have a music session with the young brothers, here. This morning arti was fine … new Iranian faces in the queue. After, I received a comment of appreciation that I am ‘not interested in women…’, ‘…as compared to other men’! Well, I had to tell her that in terms of energy, (some women)…. have much more aggressive macho qualities, than mine and Tony’s feministic qualities, PUT TOGETHER, is nothing, in comparison! She got the point and only smiled and laughed. I feel this music that I play at the Samadhi at Darshan times help those who ‘DIS-love’ {since nobody hates me around here!) to soften their feelings for me. Waiting for THAT day!

An hour ago, new voices of Jay Baba I heard, some very small and whisper like….

Yes, 6 new visitors who look so poor and helpless that only a ‘hard heart’ can close the door to! Good thing that I still had that special food and mixed it with some special Indian munchies (HOT!) and gave them each a plate and a spoon.

Two small shirts were left and fitted two smaller ones.

What to do? Just hope that Babaji provides enough, so I canfeed them a bit. But there is a BIG problem of my time being involved in giving things, WHENEVER they wish to visit here!!! This is something! Ie. They come when I am resting for a while, or when I am busy translating or writing letters which needs total awareness and attention. Then what to do? I think the solution would be to hire a lady to do the job! Then what if the whole village come?! Wow…… better go and attend to Arya and Dr. Bob who are herenow 11:15

0 Comments:

Post a Comment

<< Home