Monday, April 02, 2007

13thDayOut with Bhuaji, Silence & more Good Newsسیزده به درمهرنظر/سکوت و خبرهای خوش بیشتر


Jay Baba.

This is one of the ‘rare’ long posts, which I write, without any plan and just for my pleasure, AND if you like, for the sake of ‘my profession’! Knowing well it could serve as an ‘information/inspiration’ net-content. It needs a certain mood: feeling ‘secure’ for the ‘near future’ is a must!!

سلام و درود بر همگان. این یکی از نادر نوشته هایی است که بدون نقشه و برای دلخوشی خودم می نویسم و درواقع الان نوشته ی خودم را ترجمه می کنم. ولی آزاد! حق تغییر دارم چون از خودم است انگلیسی اش. ولی سعی می کنم طبق آن پیش بروم.

Yesterday was the 13 th day of The New Year (1386 =2007). According to the Persian tradition, people are encouraged to go OUTSIDE of their home, to party with Mother Nature. Had to go to the Electricity Board to find out what those ‘bills’ are for and if I am paying double?(Dates are repeated and I cannot read Hindi!). It is on the road to Kedgaon and one HUGE Banian tree was right there outside the station. The officer in charge assured me that it is ‘by units’ and ‘per meter’ and I am not paying 2-3 times the ‘normal rate’ (The months are repeated in each bill!). Took a few pictures from the amazing tree.

دیروز سیزده به در بود. حدود ساعت ده ونیم با دوچرخه رفتم سمت ده و آن را در دکه ی دوچرخه سازی پارک کردم به امید اینکه ترمزش را تعمیر کند. خودش نبود. با ریکشای شش نفره از ده به سمت احمدنگر راه افتادیم با 12 مسافر. دقیقا دوبرابر یا بیشتر جا می دهند در هر وسیله ی نقلیه. گاهی در یک ریکشای سه نفره 12-15 بچه مدرسه ای را "بار می زنند"!

اول به سمت اداره برق رفتم برای روشن شدن تکلیف این قبض های برق (از اگوست گذشته که من اینجا نبودم تا به همین ماه مرتب قبض می فرستند با ماه های مشابه و تکراری!) برادر هندی مرا متقاعد کرد که درست است و من دوبله سوبله پرداخت نمی کنم. من هم چاره ای جز قبول حرفش ندارم و هنوز نمیدانم چرا ماه های قبلی باید در قبض جدید بیاید!

Then with a private 3-wheeler to SBI, it was closed unexpectedly and only a handwritten note was posted in Hindi, at the entrance. Opposite was temple full of music and people and food….. do not know the occasion but it is one of the many festive days in India, long-night live musical parties is what we hear from home! Took some pictures and was invited for lunch, but had to tell them in ‘sign-language’ that it is ‘late’ and I need to go! I think it was a Jain Temple.

نزدیک اداره ی برق یکی از آن درختان عظیم بانیان بود که واقعا عظیم و تنومند بود. چندتا عکس ازش گرفتم. متاسفانه کابل انتقال دوربین به کامپیوتر ندارم و منتظرم برسد تا عکس ها را در همینجا منتشر کنم. از آنجا با یک ماشین سه چرخه ی شخصی به بانک رفتم ولی تعطیل بود و فقط یک علامت دست نویس داشت که امروز تعطیله! من که نتوانستم بخوانم ولی در بسته بود! در مقابل بانک یک معبد جین هست (اگر اشتباه نکنم) که در آنجا خیرات غذا می دادند و روی زمین از مردم با بشقاب های برگی پذیرایی می کردند. موسیقی و زیارت و بخور و بخور قاطی بود و چند تا عکس گرفتم و وقتی صاحبان سور و سات ازم دعوت کردند که وارد بشم و غذا بخورم، با زبان اشاره عرض کردم که وقت نیست و باید بروم فوری!

Walked from the back street to the Soroush Irani Cinema and entered Meher Nazar Compound, an Oasis in Nagar Desert. One of the most peaceful places on earth, ESPECIALLY its Upasni Maharaj ROOM…..What a room……full of Baba’s pictures, from the first ones….a frame of Adi K Irani’s account on Maharaj’s visit to Meher Nazar, over the Gooni longi He used to wear. This room has a very distinct and ‘heavy’ peaceful vibration and if the silence could be observed there, many things could happen right THERE! Last time I went there with few ‘new-comers’, I had to ask the sister who lives next back room, to turn off the POP Indian music, which could veil the silence of the room. ALL ears are enough FULL of noise (internal and external); so when they come to a special place like Samadhi or Upasni Maharaj Room, they need to have external silence TOOOO…in order to feel/ recognize the inner peace, which has been there since eternity. I see it as the most ‘sinful’ action, to deprive the others who wish to be benefited from the SILENCE (Samadhi , or…) from it, for the sheer ‘desire of the conditioned mind’ to chat in ordinary loud voice! (Just an ‘escape to the Karbala Desert!)

ازخیابان پشت اداره ی پست به سمت ساختمان "مهرنظر" رفتم (اسم اصلیش این است ولی به تراست آفیس هم مشهور است)

یکی از آرام ترین مکان های روی زمین، مخصوصاٌ با آن اتاق "اوپاسنی ماهارج"! این اتاق به نام ایشان است که از مرشدان مهربابا بوده است و در آن پر از عکس های مهربابا (از کودکی تا اخر) و یک تابلوی بزرگ که حاوی گونی لنگ اوپاسنی ماهاراج بوده که به خودش می بسته و دو صفحه شرح بازدید ماهارج از "مهرنظر" توسط آدی. ک. ایرانی.

تشعش و مقدار انرزی موجود در این اتاق یک پدیده ی خاص است که فقط با تجربه ی حضوری می توان ابعاد و کیفیت آن را دریافت. همینقدر می دانم که وقتی به شهر می روم این اتاق یکی از مکان هایی است که برای چند دقیقه هم که شده بودن در آن را بر خودم واجب می دانم! آخرین بار که با چند تا از دوستان تازه وارد به آنجا رفتیم مجبور شدم از خواهر هندی که در اتاق پشت آن زندگی می کند خواهش کنم تا صدای نوار یا رادیوی هندی را که آوازهای معمولی را میخواند قطع کند تا ما بتوانیم از انرژی پرقدرت سکوت و آرامش آنجا خوب استفاده کنیم. شنیدن صداهای متفرقه و نامناسب در چنین محیطی باعث تاسف است. بازهم گریزی به "صحرای کربلا"!! فکر می کنم کسانی که فقط بخاطر ناتوانی در نگهداشتن خود درگپ و گفت مانع می شوند دیگران از سکوت "سامادی" یا مکان هایی نظیر آن که نیاز به سکوت دارد، مرتکب گناه بزرگی می شوند!

لفظ "گناه" را مخصوصاٌ به کار می برم تا عظمت خطای آنان را برسانم و قصدی برای ایجاد "احساس گناه" که مخرب است ندارم. فقط تاکید و یادآوری است برای کسانی که در آن مکان های مقدس سکوت را با صداهای بلند ونابجا می شکنند و مانع می شوند دیگران آن سکوت خارجی را داشته باشند تا بتوانند به سکوت درونی برسند.

On Arrival, first went to see Mehernath in his office. Ramanujam was also there and I was happy to see both there. We talked a bit and then went to see Bhauji Jaaan! What a man! You cannot imagine how he is, until you meet him. Thanks to Baba for all His work with him! Mother C and two other sister were there and he was busy his office work as usual. He told us that there were another group of 8 Iranis today, who visited Baba’s Samadhi and himself and left. Once again he stressed the fact that the number of Iranians coming to Baba is increasing. Yes, as a witness, I can confirm the fact.

به محض ورود اول به دیدار مهرنات رفتم که دفترش سر راه است. برادر رامانوج هم آنجا بود و از دیدار هردو خوشوقت شدم. این برادر با خود مهربابا دیدار و مکاتبه داشته و دو کتاب در مورد مهربابا نوشته و یک مرکز اطلاعات مهربابا هم به ثبت رسانده که انواع اطلاعات را به انواع اشکال در اختیار علاقمندان بابا قرار می دهد. پارسال قبل از سفر شمال ایشان همسایه ی ما بود و مقداری از عکس ها و مدالیوم های بابا را برای هدیه دادن از ایشان گرفتم. سپس به دفتر کار باوجی رفتم و دستش را که دراز کرده بود بوسیدم و کمی نشستم و گفتم که امروز سیزده به در است و من برای دیداری کوتاه با ایشان آمده ام. باوجی گفت که همین امروز یک گروه هشت نفره ایرانی به دیدار ایشان و زیارت سامادی بابا آمده بودند. و قبل از آن هم گویا یک گروه دیگر از ایرانیان به مهرآباد/ احمدنگر آمده بودند. او با خوشحالی از این امر یاد می کرد و در سخنرانی های اخیرش همیشه یادی از ایرانی ها و جوانانی داشتند که در طول آمارتیتی (مراسم جشن سالگشت مهربابا = 31 ژانویه) از ایشان مراقبت کرده بودند. یک بار دیگر یادآوری کردم که تعطیلات نوروزی ایرانی ها همین روزها است و آنان که به هند میایند و به پونا م یخواهند به مهرآباد هم بیایند ولی تشکیلات پذیرایی از زایرین تعطیل است. اگر بشود فقط 20 روز این تعطیلات را به عقب انداخت و آن را تا 5 آوریل برپا داشت خیلی خوب می شد و حتما سایر زایرین هم که وقت دارند و مایل هستند بیشتر بمانند تا آخرین روز خواهند ماند و مجبور نیستند به این زودی بروند. می دانستم که "رییس محبوب" کارهای اداری زیادی دارد و خوشحال شدم که دیدم بغیر از مادر س، (دست کم) دو نیروی جوان زنانه هم در کنار ایشان هستند.

I told him once again that these days (March 18- April 5th each year) is the holiday seasons for Iranis and those who come to India and Pune would like to come and stay here. But they cannot, due to the closing date here. If it only could be extended for another 20 days, I am sure more people (new-comers AND old-timers), could arrange to stay more. Anyway, I have done my ‘work = responsibility’ to tell the facts by different media. The rest is other’s ‘wishes’ and His wish.

از ما "گفتن".... باقی را "رییس کل" داند و عاشقانش!

Then I went to the Maharaj’s room….. to rest…and relax, and….. ‘Just be’ there! Did not stay long, about 10 minutes, even this much is so refreshing and joyful.

Walked to the Bazar and got a few things I needed for the house and came back asa I could!

سپس به اتاق ماهاراج رفتم و دمی آساییدم! عجب آرامشی دارد این فضا.... خدا نصیب کند!

سپس پیاده به بازار رفتم و چیزهای مورد نیاز خانه را خریدم و هرچه سریع تر به

"بیشه ی خنک و راحت" خودم بازگشتم.

با آرزوی بهترین ها در خداوند برای همگان!

Wish you Best in God

Huuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu

03/04/2007 / 10:28 Tuesday

0 Comments:

Post a Comment

<< Home