Friday, April 13, 2007

Life WITHOUT internet / TeachEasyQASH555 ="آسان آموز پ س م ت 5555" زندگی بدون اینترنت

14/04/2007 / 09:53 was just thinking about it. For myself, I see it somehow ‘impossible’! Life in vegetative or animal stage and even human-life, only as ‘surviving’ maybe, but life, as I am living it now, becomes definitely disturbed and impossible to continue. These day I am having ‘connection’ problem. The phone line was ‘down’ for 16 hours, 2 days ago; even since then, the speed is so low sometimes that I have to shut everything down and start ‘connect’ing again, or go to sleep in hopelessness! No complain again, for those who are not patient enough and ‘read’ this as complaint. It is actually an introduction to the good news of GRATITUDE to our Beloved Baba, who made such facilities available in a remote primitive underdeveloped Indian Village in the heart of Maharashtra, His ‘warrior’ State among others in His Bharata.

Use this time to announce the good news of the wondrous Xoops’ installation on my server. Thanks to Sina, who did it from Belgium last week.
He is a multilingual Persian 'REALBOY', as he calls himself, and 17 years young,
a true blessing arriving just on time to help me utilize this amazing tool
for communication and instruction.

Yesterday, when I saw the NEW TeachEasyQASH555, on screen (although empty from content, yet!) I was happy to see a VERY old ‘dream’ coming true. The ‘idea’ of it was conceived during my student years at SUNYAB, where I took ‘independent study’ courses in Instructional Media Dept., where Instructional Design was a part of the deal and my FAVOURITE subject. Skilled volunteers, technical and non-technical, are needed to construct and develop this TeachEasyQASH555.

The site is interactive and instructional in ‘nature’ and the emphasis is on PRACTICAL applications of Ontology in daily life.

Offering various local and internet services, from health food…. To Emotional Consultation,
is another feature of the site.

Soon more good news will be announced.

Thanks to Meher Baba

At His Service, in His Meherabad

Mohsen

زندگی بدون اینترنت / آسان آموز پ س م ت 5555

‏14/04/2007 / ‏10:04 سلام. الان داشتم به همین فکر می کردم.

برای بنده که به نوعی "ناممکن" است! زندگی در سطح نباتی و حیوانی و حتی در سطح انسانی در حد "گذران عمر" شاید میسر باشد، ولی زندگی، به این صورت که الان من در اینجا زندگیش می کنم قطعاٌ دچار اختلال گشته و ادامه اش ناممکن می شود. این روزها دچار اختلال در اتصال نت شده ام و پریرزو خط تلفن از عصر تا فردا صبحش قطع بود که مجبور شدم به اداره ی تلفن بروم و گزارش دهم و ده دقیقه بعدش وصل شد. ولی حتی وقتی هم که وصل است گاهی سرعت چنان پایین می افتد که قابل استفاده نیست و آنوقت مجبورم

بنشینم و آنقدر کلید "وصل" را بزنم، که یا متصل شوم و یا اینکه راه نمی دهد و از ناامیدی می روم و می خوابم! برای آنان که عجول هستند و شاید فکر کنند این یک شکایت است، بهتر است عرض کنم که چنین نیست و در واقع مقدمه ای است برای بیان شکرگذاری و سپاس خودم از مهربابای عزیزمان که برکت استفاده از چنین تکنولوژی پیشرفته ای را (خط پهن/ دی اس ال) در این روستای دورافتاده در قلب ایالت ماهاراشترا در هندوستانش فراهم آورده است.

موقع را مغتنم می شمارم و خبر خوش نصب برنامه ی شگفت انگیز "زوپس" (فارسی و انگلیسی) را در فضایی که بزودی آدرسش اعلام می شود اعلام می کنم. یک فضای شاد و آموزشی برای زندگی و عشق و سرور....دیروز وقتی بلوک "آسان آموز پ س م ت 5555" را می ساختم و وقتی آنرا درسایت نگاه کردم (هرچند فعلا خالی از محتوا است!) احساس خیلی خوبی داشتم که چگونه یک "رویای قدیم" بعد از32 سال توانسته به روی صفحه بیاید. فکر چنین نظام آموزشی که بتواند 5 پرسش های اساسی انسان را در5 موضوع محتلف، برای 5 گروه سنی مختلف و در 5 توان اساسی انسانی به زبان ساده آموزش دهد متعلق به سال های 1974( و بعد از آن) است که در دانشگاه ایالتی نیویورک در بافلو درس می خواندم. برای گرفتن لیسانس در "رسانه های دوسویه"، درس هایی در دانشکده ی "برنامه ریزی تعلیم و تربیت و رسانه های آموزشی" داشتم که در آن "طراحی آموزشی" محبوب ترین موضوع درسی ام بود.

امیدوارم با یاری سایر عزیزان و اعضای محترم سایت این بخش هم بزودی فعال شود.

برای ساخت و تدوین پایگاه اطلاعاتی مربوطه نیاز به داوطلبان ماهر داریم.

منتظر خبرهای خوب آتی باشید. دوستدار شما: محسن/ مهراباد خدا

April Dhuni in Meherabad=مراسم آتش این ماه در مهرآباد

Peace. jay baba.... Yesterday the Dhuni was GOOD. Went to arti first and then walked down to the road side, where the FIRE is.Seeing Heather and Erico was lovely and we talked a bit from the Railway to the road. They must feel much satisfaction, seeing the results of their devotion and hard work for Beloved Baba during these years.
سلام. مراسم آتش دیروز خیلی خوب و جالب بود. قبل از آن برای زیارت رفتم بالای تپه و بعد از مراسم نیایش، با خوانندگان هندی مقداری دف نواختم. پیاده آمدم به سمت جاده و همزمان، هدر و اریکو را دیدم که موتورشان را نزدیک خط آهن پارک کردند و تا رسیدن به آتش دونی کمی با هم صحبت کردیم و شکرگزاری و شادیم را از بودن در اینجا با زبان بی زبانی (بردن دست ها به بالا) بیان کردم. این دو باید خیلی بیشتر از ما حال کنند از دیدن رشد این محل و در واقع ثمره دهی تلاش های مخلصانه شان برای آباد کردن مهرآباد. .


The Music was good and the Artis, as well. .6 Iranias were there (Excluding M'dkht, who does not like Persian(s)(Men. women language....)!

Persian Arti was performed by us and at the end MeherBaba/ MeherBaba Tune was fast and thrilling! .Some new faces and good old ones were there. There were about 150-200 people and more than one could expect for this month.
بادانی مهرآباد تا حد زیادی مرهون تلاش های این دو عزیز است؛ البته با همکاری سایر عزیزان پیشتاز

در حدود 200 نفر آمده بودند و بادرنظرگرفتن فصل گرما جالب بود دیدن این تعداد از چهره های قدیم و جدید. بدون مهردخت شش نفر ایرانی بودیم (چون ایشان از ایرانی بودن خودش و بقیه زیاد خوشش نمیاد و با ایرانی ها هم انگلیسی حرف میزنه، ایشون را جزو آمار نیاوردم!) در انتهای دعاها دعای مخصوص ایرانی آلوبا را خواندیم و در انتها هم با یک ریتم تند و شش و هشت نام نامی مهربابا/مهربابا بود که به آسمان رفته بود و همگی خوششان آمد از این شور و حال. Jay Baba

Tuesday, April 10, 2007

To The Lotus Feet of Iranian Women!!

سلام بر همگی عزیزان/ متن زیر را ساعتی پیش برای یک گروه در ارکت نوشتم به نام "پای زن ایرانی"/ در شرط خودم برای عضویت / 20 مارچ/ هم مطلبی برایشان نوشته بودم به این مضموم:
شرط عضویت در این گروه
سلام/ فقط و فقط به یک شرط عضو این گروه شدم و هستم که "پای زن ایرانی" را نماد انرژی زن ایرانی بدانیم و نه فقط یک جسم = بدون روح! مرد ایرانی هنوز خیلی باید راه بیاید تا قدر زن را بداند و او را همچون مرشد و راهنمای خودش بپذیرد./ پس با این پیش شرط که"پا" فقط جسم نیست و یک انرژی والا و هوشمند الهی در آن جاری است، من احترام و عشق خود را به این نماد زن ایرانی (یک موجودواقعی و الهی) تقدیم می کنم و عضو این گروه می شوم و میتوانم برای اعضای محترم از ترجمه های خودم از اوشو در مورد انرژی زن بفرستم = شاید مردان ایرانی را مفید افتد در شناخت خودشان و انرژی زن. سال نو مبارک شاد باشی

امروز دیدم تعداد اعضا بالا رفته خیلی ولی مطلب اساسی چیز نداشتم یا ندیدم در این گروه: پس متن زیر را نوشتم. تقئیم به پاهای نیلوفرین زنان ایرانی که تربیت کننده ی مرد ایرانی هستند (بعنوان مادر و سپس همسر) و اگر خواهران عزیز هر "بی تربیتی" از این مرد ایرانی می بینند، لطفا به حساب "بدآموزی" های آنان نزد مادرانشان (و البته پدارنشان که آنان هم در دامان مادران و زنان تربیت شده اند!!) بگذارید! و ببخشید!

So What? خوب که چی؟
سلام.... می بینم که تعداد اعضا بیشتر شده ولی جز آگهی های تبلیغاتی چیزی در سایت نیست. پس این پاهای نیلوفرین زن ایرانی چی شد؟ عکسش که پای مرد ایرانی است! نماد و محتوا چی؟
در هند رسم است که کوچکتر و شاگرد برای ادای احترام پای بزرگتر و استاد را لمس می کند. ولی اگر شما بخواهید پای یک زن هندی را لمس کنید خیلی دچار اظطراب می شود. چرا؟
چرا پا؟

برای اینکه در فرهنگ هند پا به معنی پایین و پست است/ ولی پای کسی که "آن" ی دارد و احترامش لازم است (انسان به خدا رسیده) فرق دارد و بهش می گویند "پاهای نیلوفرین" به معنی گلی که ریشه در لجن دارد و ساقه در آب و خودش در هوا است و پاک.
من فکر کردم منظور شما از "پای زن ایرانی" این بوده و برای همین عضو شدم تا اگر مردان ایرانی بخواهند بدانند که جنس زن چقدر از آن جلوتر و کارآمدتر و هوشمند تر است، بتوانم خدمتی کنم.

خواندن کتاب های اوشو توصیه می شود و اگر به فارسی خواستید می توانید با من تماس بگیرید.
بزودی لینک سایت جدید خود را می فرستم تا عزیزان از آن طریق بتوانند با این مبحث بیشتر آشنا شوند.
شاد باشیم
هووووووووووووووووووو

Wednesday, April 04, 2007

7 reasons not to mess with children.! هفت لطیفه در مورد خرد کودکان

Jay Baba, this email just came from Iran.
In these 'pre-war' days, could be a bit useful to be happy.

A little girl was talking to her teacher about whales.

The teacher said it was physically impossible for a whale to

swallow a human because even though it was a very large mammal its throat was very small.

The little girl stated that Jonah was swallowed by a whale.

Irritated, the teacher reiterated that a whale could not swallow a human;
it was physically impossible.

The little girl said, "When I get to heaven I will ask Jonah".

The teacher asked, "What if Jonah went to hell?"

The little girl replied, "Then you ask him ".

A Kindergarten teacher was observing her classroom of children while they were drawing.
She would occasionally walk around to see each child's work.

As she got to one little girl who was working diligently, she asked what the drawing was.

The girl replied, "I'm drawing God."

The teacher paused and said, "But no one knows what God looks like."

Without missing a beat, or looking up from her drawing, the girl replied,

"They will, in a minute."

A Sunday school teacher was discussing the Ten Commandments with her five and six year olds.

After explaining the commandment to "honour" thy Father and thy Mother,
she asked, "Is there a commandment that teaches us how to treat our brothers and sisters?"

Without missing a beat one little boy (the oldest of a family) answered,
"Thou shall not kill."

One day a little girl was sitting and watching her mother do the dishes at the kitchen sink. She suddenly noticed that her mother had several strands of white hair
sticking out in contrast on her brunette head.

She looked at her mother and inquisitively asked, "Why are some of your hairs white, Mom?"

Her mother replied, "Well, every time that you do something wrong
and make me cry or unhappy, one of my hairs turns white."

The little girl thought about this revelation for a while and

then said, "Momma, how come ALL of grandma's hairs!”

The children had all been photographed, and the teacher was

trying to persuade them each to buy a copy of the group picture.

"Just think how nice it will be to look at it when you are all grown up and say,
'There's Jennifer, she's a lawyer,' or 'That's Michael, he's a doctor.'

A small voice at the back of the room rang out,
"And there's the teacher, she's dead."

A teacher was giving a lesson on the circulation of the blood.

Trying to make the matter clearer, she said, "Now, class, if I stood on my head,
the blood, as you know, would run into it, and I would turn red in the face."

"Yes," the class said.

"Then why is it that while I am standing upright in the ordinary position
the blood doesn't run into my feet?"

A little fellow shouted, "Cause your feet ain't empty."

The children were lined up in the cafeteria of a Catholic elementary school for lunch.
At the head of the table was a large pile of apples.
The nun made a note, and posted on the apple tray:

"Take only ONE. God is watching."

Moving further along the lunch line,
at the other end of the table was a large pile of chocolate chip cookies.

A child had written a note, "Take all you want. God is watching the apples.”

It doesn't matter how many people you send this to, just

remember if it made you laugh, your friends will laugh too.

Tuesday, April 03, 2007

You Shall Judge NOT'! Yesm BUT WHAT?تمیز و فرق قضاوت شخص با عمل شخص

Dear all

The following i just wrote to a friend, about a common friend, whose 'slogan' is @You Shall Judge NOT'! !!!@......

".....Wonderful. Thanx again.... One thing she and other who use this 'SLOGAN' (You Shall Judge NOT'! ) forget is to DISTINGUISH/DIFFERENTIATE between The ACTION and THE ACTOR!

Yes, this is THE TRICK! Mind is given to us for discrimination AS WELL. When a person does something, we may not like it and it may not actually be fair and just (Those who exploit/kill others). So what is our common sense here? just to ignore the 'dirty deed' because of:'You Shall Judge NOT'!???? No way.

Judging WHAT? Yes, we can say that the person who has done the 'dirty work' is CLEAN in spirit (as God's soul), BUT does it mean that we shall not evaluate and rate his/her ACTION?!!!
i wish this much is clear for now. If .... jann has ANY question regarding this, she may please put it 'on the table' here, otherwise, spreading 'HALF-TRUTH's is worse than spreading lies! it can be VERY misleading!

Jay Baba
Huuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu

Monday, April 02, 2007

13thDayOut with Bhuaji, Silence & more Good Newsسیزده به درمهرنظر/سکوت و خبرهای خوش بیشتر


Jay Baba.

This is one of the ‘rare’ long posts, which I write, without any plan and just for my pleasure, AND if you like, for the sake of ‘my profession’! Knowing well it could serve as an ‘information/inspiration’ net-content. It needs a certain mood: feeling ‘secure’ for the ‘near future’ is a must!!

سلام و درود بر همگان. این یکی از نادر نوشته هایی است که بدون نقشه و برای دلخوشی خودم می نویسم و درواقع الان نوشته ی خودم را ترجمه می کنم. ولی آزاد! حق تغییر دارم چون از خودم است انگلیسی اش. ولی سعی می کنم طبق آن پیش بروم.

Yesterday was the 13 th day of The New Year (1386 =2007). According to the Persian tradition, people are encouraged to go OUTSIDE of their home, to party with Mother Nature. Had to go to the Electricity Board to find out what those ‘bills’ are for and if I am paying double?(Dates are repeated and I cannot read Hindi!). It is on the road to Kedgaon and one HUGE Banian tree was right there outside the station. The officer in charge assured me that it is ‘by units’ and ‘per meter’ and I am not paying 2-3 times the ‘normal rate’ (The months are repeated in each bill!). Took a few pictures from the amazing tree.

دیروز سیزده به در بود. حدود ساعت ده ونیم با دوچرخه رفتم سمت ده و آن را در دکه ی دوچرخه سازی پارک کردم به امید اینکه ترمزش را تعمیر کند. خودش نبود. با ریکشای شش نفره از ده به سمت احمدنگر راه افتادیم با 12 مسافر. دقیقا دوبرابر یا بیشتر جا می دهند در هر وسیله ی نقلیه. گاهی در یک ریکشای سه نفره 12-15 بچه مدرسه ای را "بار می زنند"!

اول به سمت اداره برق رفتم برای روشن شدن تکلیف این قبض های برق (از اگوست گذشته که من اینجا نبودم تا به همین ماه مرتب قبض می فرستند با ماه های مشابه و تکراری!) برادر هندی مرا متقاعد کرد که درست است و من دوبله سوبله پرداخت نمی کنم. من هم چاره ای جز قبول حرفش ندارم و هنوز نمیدانم چرا ماه های قبلی باید در قبض جدید بیاید!

Then with a private 3-wheeler to SBI, it was closed unexpectedly and only a handwritten note was posted in Hindi, at the entrance. Opposite was temple full of music and people and food….. do not know the occasion but it is one of the many festive days in India, long-night live musical parties is what we hear from home! Took some pictures and was invited for lunch, but had to tell them in ‘sign-language’ that it is ‘late’ and I need to go! I think it was a Jain Temple.

نزدیک اداره ی برق یکی از آن درختان عظیم بانیان بود که واقعا عظیم و تنومند بود. چندتا عکس ازش گرفتم. متاسفانه کابل انتقال دوربین به کامپیوتر ندارم و منتظرم برسد تا عکس ها را در همینجا منتشر کنم. از آنجا با یک ماشین سه چرخه ی شخصی به بانک رفتم ولی تعطیل بود و فقط یک علامت دست نویس داشت که امروز تعطیله! من که نتوانستم بخوانم ولی در بسته بود! در مقابل بانک یک معبد جین هست (اگر اشتباه نکنم) که در آنجا خیرات غذا می دادند و روی زمین از مردم با بشقاب های برگی پذیرایی می کردند. موسیقی و زیارت و بخور و بخور قاطی بود و چند تا عکس گرفتم و وقتی صاحبان سور و سات ازم دعوت کردند که وارد بشم و غذا بخورم، با زبان اشاره عرض کردم که وقت نیست و باید بروم فوری!

Walked from the back street to the Soroush Irani Cinema and entered Meher Nazar Compound, an Oasis in Nagar Desert. One of the most peaceful places on earth, ESPECIALLY its Upasni Maharaj ROOM…..What a room……full of Baba’s pictures, from the first ones….a frame of Adi K Irani’s account on Maharaj’s visit to Meher Nazar, over the Gooni longi He used to wear. This room has a very distinct and ‘heavy’ peaceful vibration and if the silence could be observed there, many things could happen right THERE! Last time I went there with few ‘new-comers’, I had to ask the sister who lives next back room, to turn off the POP Indian music, which could veil the silence of the room. ALL ears are enough FULL of noise (internal and external); so when they come to a special place like Samadhi or Upasni Maharaj Room, they need to have external silence TOOOO…in order to feel/ recognize the inner peace, which has been there since eternity. I see it as the most ‘sinful’ action, to deprive the others who wish to be benefited from the SILENCE (Samadhi , or…) from it, for the sheer ‘desire of the conditioned mind’ to chat in ordinary loud voice! (Just an ‘escape to the Karbala Desert!)

ازخیابان پشت اداره ی پست به سمت ساختمان "مهرنظر" رفتم (اسم اصلیش این است ولی به تراست آفیس هم مشهور است)

یکی از آرام ترین مکان های روی زمین، مخصوصاٌ با آن اتاق "اوپاسنی ماهارج"! این اتاق به نام ایشان است که از مرشدان مهربابا بوده است و در آن پر از عکس های مهربابا (از کودکی تا اخر) و یک تابلوی بزرگ که حاوی گونی لنگ اوپاسنی ماهاراج بوده که به خودش می بسته و دو صفحه شرح بازدید ماهارج از "مهرنظر" توسط آدی. ک. ایرانی.

تشعش و مقدار انرزی موجود در این اتاق یک پدیده ی خاص است که فقط با تجربه ی حضوری می توان ابعاد و کیفیت آن را دریافت. همینقدر می دانم که وقتی به شهر می روم این اتاق یکی از مکان هایی است که برای چند دقیقه هم که شده بودن در آن را بر خودم واجب می دانم! آخرین بار که با چند تا از دوستان تازه وارد به آنجا رفتیم مجبور شدم از خواهر هندی که در اتاق پشت آن زندگی می کند خواهش کنم تا صدای نوار یا رادیوی هندی را که آوازهای معمولی را میخواند قطع کند تا ما بتوانیم از انرژی پرقدرت سکوت و آرامش آنجا خوب استفاده کنیم. شنیدن صداهای متفرقه و نامناسب در چنین محیطی باعث تاسف است. بازهم گریزی به "صحرای کربلا"!! فکر می کنم کسانی که فقط بخاطر ناتوانی در نگهداشتن خود درگپ و گفت مانع می شوند دیگران از سکوت "سامادی" یا مکان هایی نظیر آن که نیاز به سکوت دارد، مرتکب گناه بزرگی می شوند!

لفظ "گناه" را مخصوصاٌ به کار می برم تا عظمت خطای آنان را برسانم و قصدی برای ایجاد "احساس گناه" که مخرب است ندارم. فقط تاکید و یادآوری است برای کسانی که در آن مکان های مقدس سکوت را با صداهای بلند ونابجا می شکنند و مانع می شوند دیگران آن سکوت خارجی را داشته باشند تا بتوانند به سکوت درونی برسند.

On Arrival, first went to see Mehernath in his office. Ramanujam was also there and I was happy to see both there. We talked a bit and then went to see Bhauji Jaaan! What a man! You cannot imagine how he is, until you meet him. Thanks to Baba for all His work with him! Mother C and two other sister were there and he was busy his office work as usual. He told us that there were another group of 8 Iranis today, who visited Baba’s Samadhi and himself and left. Once again he stressed the fact that the number of Iranians coming to Baba is increasing. Yes, as a witness, I can confirm the fact.

به محض ورود اول به دیدار مهرنات رفتم که دفترش سر راه است. برادر رامانوج هم آنجا بود و از دیدار هردو خوشوقت شدم. این برادر با خود مهربابا دیدار و مکاتبه داشته و دو کتاب در مورد مهربابا نوشته و یک مرکز اطلاعات مهربابا هم به ثبت رسانده که انواع اطلاعات را به انواع اشکال در اختیار علاقمندان بابا قرار می دهد. پارسال قبل از سفر شمال ایشان همسایه ی ما بود و مقداری از عکس ها و مدالیوم های بابا را برای هدیه دادن از ایشان گرفتم. سپس به دفتر کار باوجی رفتم و دستش را که دراز کرده بود بوسیدم و کمی نشستم و گفتم که امروز سیزده به در است و من برای دیداری کوتاه با ایشان آمده ام. باوجی گفت که همین امروز یک گروه هشت نفره ایرانی به دیدار ایشان و زیارت سامادی بابا آمده بودند. و قبل از آن هم گویا یک گروه دیگر از ایرانیان به مهرآباد/ احمدنگر آمده بودند. او با خوشحالی از این امر یاد می کرد و در سخنرانی های اخیرش همیشه یادی از ایرانی ها و جوانانی داشتند که در طول آمارتیتی (مراسم جشن سالگشت مهربابا = 31 ژانویه) از ایشان مراقبت کرده بودند. یک بار دیگر یادآوری کردم که تعطیلات نوروزی ایرانی ها همین روزها است و آنان که به هند میایند و به پونا م یخواهند به مهرآباد هم بیایند ولی تشکیلات پذیرایی از زایرین تعطیل است. اگر بشود فقط 20 روز این تعطیلات را به عقب انداخت و آن را تا 5 آوریل برپا داشت خیلی خوب می شد و حتما سایر زایرین هم که وقت دارند و مایل هستند بیشتر بمانند تا آخرین روز خواهند ماند و مجبور نیستند به این زودی بروند. می دانستم که "رییس محبوب" کارهای اداری زیادی دارد و خوشحال شدم که دیدم بغیر از مادر س، (دست کم) دو نیروی جوان زنانه هم در کنار ایشان هستند.

I told him once again that these days (March 18- April 5th each year) is the holiday seasons for Iranis and those who come to India and Pune would like to come and stay here. But they cannot, due to the closing date here. If it only could be extended for another 20 days, I am sure more people (new-comers AND old-timers), could arrange to stay more. Anyway, I have done my ‘work = responsibility’ to tell the facts by different media. The rest is other’s ‘wishes’ and His wish.

از ما "گفتن".... باقی را "رییس کل" داند و عاشقانش!

Then I went to the Maharaj’s room….. to rest…and relax, and….. ‘Just be’ there! Did not stay long, about 10 minutes, even this much is so refreshing and joyful.

Walked to the Bazar and got a few things I needed for the house and came back asa I could!

سپس به اتاق ماهاراج رفتم و دمی آساییدم! عجب آرامشی دارد این فضا.... خدا نصیب کند!

سپس پیاده به بازار رفتم و چیزهای مورد نیاز خانه را خریدم و هرچه سریع تر به

"بیشه ی خنک و راحت" خودم بازگشتم.

با آرزوی بهترین ها در خداوند برای همگان!

Wish you Best in God

Huuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu

03/04/2007 / 10:28 Tuesday

Sunday, April 01, 2007

Wedding Invitation Cards for Baba

Jay baba, while sitting on the left stone a young Indian brother came with 2 different size fancy wedding invitation cards and put them over Baba's tomb. i thought he wants Baba to bless them only. The bride came after him and they paid respect and left, without taking the cards back. After a while, when leaving, saw the couple again as they were sitting on the big shed area. Sister Suzi already put the cards in the closet. Asked the brother if the cards were for Baba and stay there? He said 'yes, we invite Him for blessing in our wedding'! Then in a joking way i said, 'do you think Baba needs a card to be present in your wedding?' He said very seriously and wisely, 'Baba may need not but it is OUR DUTY to invite properly'...... That was very cool in that hot sunny Sunday!

Another loving news was/is that brother Graig was there too, sitting quietly under the big shed. You NEVER KNOW whom you'r going to meet up The Hill.......

First ‘Donation/Contribution’: True News Of Lovingنخستین هدیه به سایت

Jay Baba , yes this is a ‘true story’, happened more than an hour ago, on The Magic Hill; showing ‘Captain’s precise sychronization. Around 10: am, finally I could put together the ZOOPI Home Page content, in a ‘logical/orderly’ way, and wrote it from the monitor on the back of the useful Big wall Calendar (Dinshaw Opticians, Pune) MARCH-page, in two languages. Felt content and decided to give myself and this PC a break and go to the Power House for re-charge! Slowly moved out of the house and on the way stopped to give the kids some candy. Parked the bike on 'The Path', near the big tree before entering the Samadhi area. Noticed two cars in the parking area. Suddenly a brother walked up to me and said in Persian, “You must be Mr. Khatami”! Well, after hugging I recognized him, Naser, who we met last year in Pune and had a full moon party night once on the roof 2 years ago, almost this time.

They were ready to leave the Hill and another soul, who had been with him had recognized me, walking slowly up the Hill. Another couple were with them. She had read my translation of a magazine on Marriage, by Osho, and He said that the booklet had saved their love and now they decided to live together, despite past history! Good LOVING news! Yes? Saving a love relationship IS a good news and thanks Baba, and to Osho, who had saved MANY from darkness, including me and those who have read my translations of Osho. We all wondered HOW the time was SET for this meeting! ONLY a few seconds before and after that exact time, could be an eventless morning darshan! Yes, if each individual IS AN EVENT, then seeing shining loving faces on the way and around Samadhi area is a true blessing. They had to wait at the Railway Gate for the train to pass, otherwise this meeting would not happen! They were on their way to visit the ancient Elora Caves and after taking some pictures they left.

Before boarding, Naser walked with me and then suddenly asked if he can give some money as ‘donation’! Told him that I am waiting for some money to come from Iran, to finish the roof. Then he immediately put 3 new 100 usd bills in my right palm, gesturing a farewell shake hand! Wow, one of the offers, from the Boss, which I could NOT refuse! How could I? Especially since I already put the “Your Energy Contribution” block in the new site, for those who wish to participate in various levels, cash being the most ‘useful energy’, for the site and its maintenance. When The Boss wishes to send some ‘condense/gross form of energy’ here, who is Mohsen to refuse it?!! I may buy a webcam or extra memory, with this energy! i take this as a 'sign from The Above', and wish him and all more blessings from ALL OVER!

So what?! Why do I post this here? Because this is the purpose of this blog, giving NEWS of LOVING! So, it only shows that ‘Don’t Worry, Be Happy’!!!

Inside the shed was different than any other times I have seen before. Baba-lovers are working on the scaffolds to repair the outside of the Dome Structure. Took some photos. Wish Sister Abbyji send me the cable to download the photos. That ‘noise’ is NOT bothering al all! Isn’t is strange?! The difference between the ‘noise’ due to collision of iron and stone and noise due to human mind chatter IS A LOT! Personnel who work in Baba’s Samadhi must learn how to communicate in silence and lower their pitch/ voice volume, when talking inside the Samadhi. Otherwise the silence is GONE! Human mind, non-meditative minds I mean, cannot tolerate silence and need chattering. OK, but please OUTSIDE the samadhi, NOT INSIDE!

Re-cahrging process went well and came back home to receive all kinds of messages from friends from all over the village!

Jay Baba Huuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuuu

PS: Yesterday Dinyar and Dinshaw, Parsi brothers from Pune visited The Magic Hill and then here, and Dinyar brought many small bags of Indian Munchies. Another ‘loving news’! Here, QUALITY counts, not amount of $$$$$ or number of bags of goodies!

PPS: Some are so frequesnt and simple that i do not feel the need to write about them, BUT i shall, someday i will!